-
بدرود اولین تجربه مادری
یکشنبه 19 شهریور 1396 11:04
خوابید و من دیگر باید باور کنم که یکی از شیرین ترین تجربه های مادریم روبه اتمام است. نمی دانم چگونه بنویسم که بازتاب احوالم باشد!از اولین لحظه تا آخرین مرتبه همچون صحنه های یک فیلم دوست داشتنی از برابر دیدگانم میگذرد و اشک به تنهایی تمام احساساتم را به دوش میکشد و افسوس که باز هم قدر لحظاتم را وقتی بیشتر فهمیدم که...
-
بی انصافی تا چه حد!!!!
شنبه 11 شهریور 1396 11:04
بهشت شما ارزانی خودتان!!!! ما در بهشت بهتری زندگی خواهیم کرد...
-
96.6.6
سهشنبه 7 شهریور 1396 10:45
"عجب روزی بود برای ما این 96.6.6!!!! لبریز از احساسات ناب، غرور، سربلندی، اشک های از سر شوق و ... مهدی عزیزم پشتکارت را میستایم و بهترین ها را برایت آرزو دارم. باشد تا حال و هوای این روز در خاطراتم جاویدان شود. سنندج، جلسه دفاع دکترا مهدی، 96/6/6 " این روز خوش قیافه با استرس و کم خوابی شروع شد.روز قبلش کلی...
-
روز کارمند
شنبه 4 شهریور 1396 15:49
کارمندای عزیز، مخصوصا مادرای کارمند، روزمون مبارک...
-
تبریک به سمیرای عزیزم، رفیق روزهای انتظار
چهارشنبه 1 شهریور 1396 14:03
سی ام مرداد 1396 ساعت 13:07 سامیار کوچولو ما، قدم به دنیای زشت و زیبای ما گذاشت. این فرشته کوچولوی تپل مپلی 3720 وزنشه و 54 سانتی متر قدش. خاله قربونش بره پسر کوچولو نازنازی. تبریک به سمیرا و سیامک عزیزم. ایشالا که قدمش خیر باشه و به ناز پدر مادرش بزرگ شه.... خدا رو شکر که بالاخره اومد. (اوووف که یادم نمیره چقدر ناز...
-
جملات دوست داشتنی
یکشنبه 29 مرداد 1396 09:28
شب شد، دوشنبه بدرود گفت، اولین دقیقههای سه شنبه 24مرداد 96خودنمایی کرد. من با پسر کوچولوم خداحافظی کردم و راهی اداره شدم. یه شب سخته کاری و یه برگردان مهم که خدا رو شکر با موفقیت انجام شد. کار که تموم شد، سپیده صبح سلام داده بود. نویانم امروز 23 ماهه شد و چیزی به تولد دوسالگیش نمونده. باورش خیلی برام سخته که این...
-
باغ زیبای پدرم
چهارشنبه 25 مرداد 1396 10:46
کلمات از من می گریزند چون افتادن برگی در باد!!! وقتی تو نیستی صدای پای آب هم غریبه ایست که از بستر تن زمین می گریزد دیگر هیچ تن خسته ای زیر آن درخت سیبی که میوه اش ممنوعه عشق بود شعر را بهانه ماندن تو نمی کند... ن.آتش (شعر از بابامه) باغتون آبااااااد، دلتون شاااااااد, تنتون سلامت سایه تون مستدام
-
شیرین تر از عسل
چهارشنبه 11 مرداد 1396 11:14
آخه مگه میشه این عسل خان خوش تیپ رو نخورد؟!!! جریان خاله سوسکه است و دست و پای بلورین بچش نویانم داره بزرگ و بزرگ تر میشه و باور این سیر برای من و مهدی سخته!!!! نویان کوچولوی مامان، قد کشیده، حرف میزنه، حتی بیشتر از حد تصور ما مسائل پیرامونش رو متوجه میشه!!!! دقتش به اطراف و ثبت صحنه ها و اشخاص بی نظیره.عاشق...
-
تکیه گاه من
جمعه 6 مرداد 1396 09:59
من تکیه به دیوار تو کردم عجب حس قشنگیییییی.... ده سال از روز عقدمون گذشت.
-
دختر
چهارشنبه 4 مرداد 1396 11:37
این روزها همه جا پر بود از تبریکات روز دختر و چقدر همه چی تا یه جایی برام دلنشین بود! واقعا نمیدونم تا کی این بی فرهنگی ها تو ذهن مردممون ادامه پیدا میکنه؟! "سال دیگه روز دختر بهمون تبریک نگن صلوات!!!! " "روزت مبارک، ایشالا سال دیگه روز زن رو بهت تبریک بگیم!!! " شنیدن این جملات که بین همکارا ردوبدل...
-
خبر خووووووب
سهشنبه 3 مرداد 1396 10:43
خیلی خوشحالم که میتونم این پست رو بذارم. این روزها بارها با خودم تکرار کردم که این پست رو میذارم و بالاخره روز موعود رسید. کارن خاله طبق آزمایش های تکمیلی و سونوگرافی سه بعدی سالمه سالمه.نگاش کن آخه هورااااا جیگر خاله برای زمینی شدنت روز شماری میکنم.ممنون از همه دوستانی که این مدت پیگیر این ماجرا بودن.
-
روزهای پر استرس
پنجشنبه 29 تیر 1396 11:42
این روزها اصلا حال روحی خوبی ندارم. مثل تمام شروع قراردادهای دیگه!!!! این قراردادهای دو ساله آخرش همه رو دیوونه میکنه!!! بهمن ماه سال 89 بود که با هزار امید و آرزو تو دوره استخدامی شرکت کردیم و بعد از کلی نیرو گذاشتن و درس خوندن و امتحان دادن، بالاخره جذب شدیم. وای که چه روزهایی بود. برف زیادی باریده بود و کل اهل خونه...
-
ملکه ریاضی ایران پر کشید
یکشنبه 25 تیر 1396 09:21
 چقدر بده که بعد از مردن یکی تازه بفهمیم کی بوده!!!من فقط میدونستم مریم میرزاخانی یه نابغه ریاضیه ولی هیچ وقت در موردش تحقیق نکردم و امروز که سوابقش رو خوندم، بیشتر افسوس خوردم که چرا مریم میرزاخانی ها باید از این دنیا برن ولی... خیلی براش ناراحت شدم خیلیییی. مخصوصا برای دخترکوچولوش. روحش شاد... "مریم میرزاخانی...
-
اوج و فرود زندگی
چهارشنبه 21 تیر 1396 10:51
عکس بالا مربوط به جمعه 9 تیره که شبنم جون بابت حضور کارن عزیز، همه رو نهار به رستوران "نارون " دعوت کرد و کلی به همه خوش گذشت. این روزها زندگی بالا و پایینش رو زیاد نشونمون داد. تعمیرات خونه مامان اینا بیشتر از تصورمون طول کشید. اون طفلی هام خونه ما و شبنم و مامانی چرخیدن. افسوس که یه بی ملاحظگی من و مهدی و...
-
التماس دعا
چهارشنبه 14 تیر 1396 11:58
متاسفانه آزمایش خون غربالگری مرحله اول شبنم مشکوک بوده و نمودارش تو ناحیه خطره دکترش گفته اختلال کروموزومی داشتن کارن، فعلا فقط در حد احتماله. ایشالا برای رد این احتمال، باید آمونیوسنتز و غربالگری دوم رو بده. ممنون میشم آبجی شبنم و کارن کوچولو خاله رو دعا کنین. التماس دعا
-
حلالی به نام طلاق!
سهشنبه 13 تیر 1396 11:52
خدا رو شکر میکنم. امروز خدا رو هزار بار شکر کردم که طلاق رو سر راه ازدواج های نافرجام گذاشت. هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی، طلاق باعث اشک شوق من بشه! امروز دخترعموم بعد از 8 سال و دو روز زجر خودش و خونوادش، بالاخره با رای قاضی، غیابی طلاق گرفت و رسما آزاد شد. تاریخ اسارت 11 تیر 88، تاریخ آزادی 13 تیر 96! روز عقدش رو خوب...
-
واژه ای به نام فرهنگ
دوشنبه 12 تیر 1396 11:33
چند وقت پیش ملت با چوب و سنگ، سگ و گربه رو میزدن، ولی الان براشون غذا میذارن و کلی انجمن برای حفاظتشون هست چند وقت پیش، یکی موهاش عجیب بود، تیکه بارونش میکردن، ولی الان میگیم دوست داره این تیپی باشه چند وقت پیش یکی کمربندش رو پشت فرمون میبست مسخرش میکردیم، ولی الان ماشینو که روشن کردیم اول کمربندو میبندیم و میگیم برای...
-
اولین دوست کودکی
یکشنبه 4 تیر 1396 11:58
دانشگاه تعطیل شده و بابا تا یه مدتی آزاده. صبح ها مامان رو میرسونیم اداره و میریم پارک. اولین دوستم آروشا، رو بهتون معرفی میکنم. مامان آروشا هم کارمنده. آروشا همسن منه (من 29 شهریور 94 ام، آروشا 8 شهریور) و یه خواهر شیش ماهه به اسم آرنیکا داره. اونام صبح ها با مامان بزرگشون میان پارک و کلی با هم بازی میکنیم. تا وقتی...
-
دنیای مادرانه
سهشنبه 30 خرداد 1396 13:43
وقتی حامله ای، دنیات میشه صدای قلب جنینت! وقتی مادر میشی، دنیات عجیب غریب میشه. وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه، اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر خودت این دنیا رو نمیبینه! دنیات میشه ماشین های اسباب بازی، دنیات میشه رنگ ها، دنیای شاد ریاضی... دنیات میشه کودکت. با کودک شیر میخوری، با کودک چهار دست و پا میری، با کودک اده بده...
-
21 ماه پس از تولد
شنبه 27 خرداد 1396 14:20
امروز 29 خرداد 1395 و نویان من 21 ماهگی رو تموم کرد و پا به روزهای گرم 22 ماهگی گذاشت. 21 ماهگیت مبارک هستی من. عکس بالا مربوط به شب قدره که پسری هم شب زنده دار بود و انگار نه انگار که نیمه شبه!!! شیطونیاش تموم نمیشد!!! جدیدا عاشق فرش های کوچیک و کناره و... شده. لولشون میکنه، جاشونو تغییر میده! خلاصه ماجرا داریم خخخ...
-
پیشنهاد کتاب2
شنبه 27 خرداد 1396 14:12
خیلی دوسش داشتم. قلم نو و عجیبی داشت. "بیست و هفتم خرداد هزار و سیصد و نود شش " کتاب با توصیف خانه پنجاه متری و محله تازه از زبان زنی متاهل و خانهدار آغازمیشود؛ اما احساس آزادی و خوشبختی پایان زندگی مستاجری درهمان چند ورق ابتدایی به پایان خود میرسد! وفی، راوی و شخص اول داستانش را تا پایان بدون نام پیش...
-
پیشنهاد کتاب 1
چهارشنبه 24 خرداد 1396 12:55
عالییییی بود "بیست و چهارم خرداد هزار و سیصد و نود و شش" خلاصه داستان: استاد ماکان نقاش بزرگ که یک مبارز سیاسی علیه دیکتاتوری رضاشاه است در تبعید درمیگذرد. یکی از آثار باقیمانده از او، پردهای است بهنام «چشمهایش»، چشمهای زنی که گویا رازی را در خود پنهان کرده است. راوی داستان که ناظم مدرسه و نمایشگاه آثار...
-
کمی تفکر لطفاً!!!
دوشنبه 22 خرداد 1396 11:13
دلم شکست و تصمیم گرفتم براش بنویسم! گله کنم از دیدگاه نژاد پرستانه تو قرن جدید! از سیاه و سفید دیدن اقوام و آدم ها! برام عجیب بود، اینقدر فراموشکاری! اینقدر بی رحمی! چرا فکر میکنیم عقل کل شدیم و همه چی رو میفهمیم و قضاوت میکنیم؟! ای کاش یاد بگیریم که همه جا خوب و بد داره، همه جا.شهرهای دیگه قاتل نداره؟! دزدی و قتل و...
-
لحظه لحظه های شکفتنت
شنبه 20 خرداد 1396 12:48
مینویسم که تا همیشه خاطرات بهترین روزهای عمرم ثبت بشه، که یادم بمونه چقدر وجودت بهم انرژی و امید میده. نویان شیرین مامان، به راستی که تو، بودن تو، بالاترین لطف خدا، در حق منه. تو خوده خوده هستی منی و من بدون تو، هیچ هیچم. میدونم این وابستگی اصلا به صلاح من و تو نیست! اما باید پدر بشی تا احساس امروز من و بابا مهدی رو...
-
در کنار همیم
پنجشنبه 18 خرداد 1396 00:01
از صبح که خبرها را شنیدم، حس عجیبی دارم. درد، غم، اضطراب!!! مادرانگی هایم حالم را بدتر میکند. گمانه زنی هایم را پایانی نیست! فقط خدایم را التماس میکنم که ایرانم را آباد و آزاد به نسل های آتی بسپارد... دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم، جان من فدای خاک پاک میهنم...
-
روزهای پر شتاب
شنبه 6 خرداد 1396 10:33
به چشم برهم زدنی روزگار میره و میره و پسر کوچولوی من با شتابی غیر قابل وصف داره بزرگ میشه. خدا میدونه که چقدر دلم میخواد این روزها تا همیشه تو ذهنم بمونه و چقدر تلاش میکنم که با تموم وجودم ازش لذت ببرم. ولی چه میشه کرد! آدمیزاده دیگه!!! منم گاهی خسته میشم، گاهی سر پسرم داد میزنم!!! همیشه هم دچار عذاب وجدان میشم کاش...
-
بهترین شنبه خدا
شنبه 30 اردیبهشت 1396 17:14
امروز ایرانیا، زیباترین شنبه خدا رو خلق کردن. تبریککککک، زنده باد ایران، زنده باد ایرانی. حس امروزم خیلی عجیب بود! هزار بار اشک شوق نگاهم رو تار کرد. آقای روحانی امروز بار سنگینی روی دوش شماست . لطفاً لطفاً لطفاً این مردم رو فراموش نکنید،باشد که سربلند باشیم...
-
امید
جمعه 29 اردیبهشت 1396 09:41
تو امروز 20 ماهه میشوی و من امروز بیشتر از همیشه نگران آینده تو و نسل تو هستم. اینکه فردا تقدیر برایتان چگونه رقم خواهد خورد، نمیدانم! تنها آرزویم این است که تو بهتر زندگی کنی. پسرک زیبای من، فردا و فرداها خواهند آمد، بی آنکه از آن ها تقاضا کرده باشی، پس تا میتوانی زندگی کن و شاد باش و بخند. نگذار ناملایمتی روزگار،...
-
امید به فردایی بهتر
سهشنبه 26 اردیبهشت 1396 10:12
 همراه شو عزیز، همراه شو عزیز، تنها نمان به درد، کین درد مشترک، هرگز جدا جدا، درمان نمیشود.... 
-
بهشتی تر از اردی بهشت
شنبه 16 اردیبهشت 1396 16:40
(نمک آبرود) برنامه شمال رفتن عید که کنسل شد، همش به فکر این بودم موقعیتی جور شه، که مامان اینا بتونن شمال برن. مدام عذاب وجدان اینو دارم که نگهداری نویان، مخل زندگی مامان و بابا بشه. قبل نویان مامان بابا، یک ماه یک ماه شمال میرفتن. این بود که از مرخصی های جمع شده استفاده کردم و برنامه سفر چیدم. (این هم پسر شاخ نبات...