قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

جشن تولد 5 سالگی نویانم

تم تولدش رو خودش انتخاب کرد. نمیدونم گفتم یا نه ولی کارتون دیدن تو خونه ما قانون داره. صبح، ظهر و شب هر نوبت نهایت نیم ساعت. هر کارتونی هم که قراره ببینه قبلش خودمون دانلود میکنیم و میبینیم که خشن و ... نباشه. چند وقتیه عاشق کارتون سگ های نگهبان شده و واقعا هم کارتون خوبیه.به همین خاطر تم تولدش هم سگ های نگهبان انتخاب کرد و کلی بابت انتخاب و اجرا تم مورد علاقش، راضی بود.

کیک تولد نپخته بودیم که پختیم!!! دربه در شی کرونا

هر چی با خودم کلنجار رفتم نتونستم با خودم کنار بیام و کیک تولد سفارش بدم(لازمه توضیح بدم که از وقتی کرونا اومده هیچ چیز حاضری نگرفتم مگه اینکه بشه ضدعفونی یا گرمش کرد. چون کیک تولد نه قابل ضدعفونی کردنه و نه گرم کردن، پس تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم. یه بار امتحان کردم و این کیکی که میبینین تقریبا میشه گفت دومین تجربه منه)

دستورشو از این سایت برداشتم و براتون میذارم که اگه خواستین استفاده کنین:

https://www.2nafare.com/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D9%81%D9%88%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%AD%D9%84%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%AD%D9%84%D9%87/

"مواد لازم برای تهیه فوندانت کره ای

  • پودر ژلاتین 1 و نیم قاشق غذاخوری
  • آب 1/4 پیمانه
  • گلیسیرین خوراکی 1 قاشق غذاخوری
  • گلوکز نصف پیمانه
  • کره 30 گرم
  • پودر شکر 900 گرم تا 1 کیلو گرم

طرز تهیه خمیر فوندانت:

ابتدا پور شکر رو الک می کنیم و در ظرف مناسب و گودی می ریزیم و فعلاَ کنار می ذاریم.سپس، قابلمه یا کتری رو تا نیمه آب می کنیم و روی حرارت قرار می دیم تا به جوش بیاد. حالا 1/4 آب رو که در مواد اولیه گفتم در ظرفی می ریزیم.پودر ژلاتین رو روی آب می پاشیم. حدوداَ 5 دقیقه صبر می کنیم تا حالت اسفنجی پیدا کنه، بعد ظرف رو روی ظرف آب در حال جوشیدن قرار می دیم یا به اصطلاح بن ماری می کنیم. ژلاتین کم کم شروع به حل شدن می کنه. مرتب هم بزنین تا کاملاً شفاف و بی رنگ بشه و ذوب بشه. حالا گلوگز رو اضافه می کنیم و همچنان به هم میزنیم تا گلوکز هم کاملا محلول بشه. بعد از شفاف شدن ژلاتین و گلوکز کره رو اضافه می کنیم و به هم زدن ادامه میدیم تا محلول یکدست و روانی داشته باشیم. وقتی همه مواد کاملاً مخلوط شدن و یکدست شد، ظرف رو از روی حرارت بر می داریم و گلیسرین خوراکی رو اضافه می کنیم. محلول آماده شده رو در مرکز پودر شکر به یکباره بریزین در حالیکه محلول هنوز از حرازت نیفتاده باشه چون در این صورت خمیرتون رشته رشته میشه و انسجام کافی رو پیدا نخواهد کرد. سپس با یک قاشق چوبی شروع به مخلوط کردن می کنیم تا کمی منسجم بشه. بعد از اینکه مواد به خورد هم رفت و کمی منسجم شد،قاشق رو کنار می ذاریم. کف دستمون رو کمی به گلیسرین آغشه می کنیم و با دست شروع به ورز دادن می کنیم. به یاد داشته باشین هیچ وقت خمیر فوندانت رو با کف دست ورز ندین. چون همونطور که در ابتدا گفتم حرارت دشمن فوندانت هست و کف دست حرارت رو به خمیر منتقل می کنه و خمیر حالت خودش رو از دست میده و فرم نمی گیره.بعد از اینگه 900 گرم پودر شکر رو اضافه کردین ولی خمیر هنوز چسبناک بود، شما مجازین کم کم یک مقدار دیگه پودر شکر رو روی خمیر الک کنین و باز ورز بدین تا خمیر کاملاً منسجم بشه. اما این نکته رو به یاد داشته باشین که هیچ وقت بیش از حد پودر شکر رو اضافه نکنین چون باعث خشکی و انعطاف ناپذیری خمیر میشه"

فرم دادن پودر خامه هم کاری نداره و من طبق دستور زیر انجامش دادم:

https://sarashpazpapion.com/recipe/9377/%D9%81%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%BE%D9%88%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%87

"فرم دادن خامه با پودر خامه:
مواد لازم:
پودر خامه  3-4 قاشق غذا خوری
شیر سرد  1فنجان
پودر قند  2 قاشق غذا خوری
طرز تهیه:
ابتدا پودر خامه و پودر قند را درون ظرفی مناسب با یکدیگر مخلوط کنید سپس آن ها را درون کاسه ای بریزید و شیر سرد را در وسط مخلوط خامه بریزید و با دور تند همزن ۵دقیقه مخلوط خامه و شیر را هم بزنید سپس به مدت ۱۰ دقیقه دیگر نیز با دور متوسط همزن مخلوط خامه و شیر را هم بزنید.زمانی که جای پره های همزن روی خامه ماند یعنی خامه به صورت کامل فرم گرفته است و شما می توانید از این خامه برای تزیین انواع کیک و شیرینی استفاده کنید."
من بعد از فرم گرفتن خامه، شکلات تخته ای آب شده هم بهش اضافه کردم و باز با همزن هم زدم و گذاشتم تو یخچال تا حسابی خنک بشه.
دو سری کیک درست کردم. یه کیک کاکائویی و یه کیک پرتقالی(از زمستون سال قبل پوست پرتقال رنده شده تو فریزرم دارم که طعم کیکو عالی میکنه) و چند ساعتی گذاشتم تو یخچال بمونن تا حسابی خنک بشن. بعد بینشونو با مخلوط خامه فرم داده و شکلات تخته ای آب شده و موز و گردو پر کردم و دور کیکو خامه کشی کردم. برای روشم شکلات تخته ای آب کردم و ریختم. فوندانت و کیک یه روز تو یخچال موند و فرداش تزیینش کردم. راستی اینم بگم که فوندانت رو به راحتی میتونین با کمک آب روی فوندانت بچسبونین. یه تقلب کوچولو هم کردم. عکس های روی کیک جز استخون و جای پا همگی برچسب و غیرقابل خوردن هستن
ما همیشه قبل از سرو کیک لایه فوندانت رو به خاطر شکر زیاد و رنگ خوراکی جدا میکنیم، به همین خاطر برای چسبوندن عکس ها هیچ مشکلی نداشتم

اینم از ژله سگ های نگهبانمون که لایه لایه است و لایه های سفید مخلوط ژله آلوورا و بستنی وانیلیه.استخون و جای پای هاپو هم فوندانته که البته ایده جالبی نبود و بهتره با خود ژله درست بشه چون ژله فوندانت رو آب میکنه.

این جا پاهای نمدی هم که میبینین با یه عکس 5 سالگی نویان، گیفت های تولدش بودن که پشتشون آهنربا زدم که رو یخچال و ... بمونن.

اینم از تولد پنج سالگی گل پسر، که به خاطر کرونا دعوتی چندانی نداشتیم و زیادی خودمونی بود.مامان اینا روز تولد نویان، به خاطر عمل زانو خالم، کرمانشاه نبودن. به همین خاطر یه هفته زودتر، یکشنبه 23 شهریور 1399 تولدش رو جشن گرفتیم و بهمون حسابی خوش گذشت.

ز دستم برنمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم

به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم...

"سعدی"

اینی که میبینین کادو تولد نویانه. از آجر واقعی ساخته شده و ملاتش قابل شستشو و استفاده مجدده. اون سازه هایی هم که میبینین نویانی خودش ساخته و رنگ کرده.


و اینک پنج سالگی...

و تو بی شک شگفت انگیز ترین اتفاق زندگی منی.پنج ساله میشوی و من بهترین روزهای زندگیم را تجربه میکنم. تو قد میکشی و من با لحظه لحظه بودنت خاطره میسازم.دست هایم را میگیری و پرواز میکنم به رویایی که هیچ بالی نمی خواهد، تا تو همدست منی.پا به پایت کودکی های نکرده را بازی میکنم و خنده های به یغما رفته را باز میستانم و زمان چه بی دریغ میگذرد!!!

نویانم، نفسم، بهترینم، بهترین ها سهم تو. تولدت مبارک...

1399/06/29

آکادمی هنر کودک

قبل از هرچیز لازم دیدم یه توضیحی بدم. یه بار یه عزیزی برام پیام گذاشته بود که چیزایی که میذارم تبلیغن یانه!!! راستش من مشکلی با تبلیغات ندارم ولی اولا پیجم اینقدر خواننده نداره که کسی بهم تبلیغ بده و ثانیا من دوست دارم تجارب مادرانه خودمو در اختیار بقیه بذارم. هیچ چیز تو پیج من تبلیغ نیست و صرفا چیزهاییه که استفاده کردم و دوست داشتم بهتون معرفی کنم.

داستان "آکادمی هنر کودک"از اونجا شروع شد که با وجود ثبت نام نویان تو مدرسه هوشمند "پروفسور سمیعی" که میگن از بهترین مدارس کرمانشاهه، من هنوز جرات حضوری فرستادنش رو با وجود کرونا ندارم!!! میگن اوضاع کرمانشاه سفیده و مدارس حضوری هستن!!! نه میتونم به آمار اطمینان کنم و نه رعایت کامل مسایل بهداشتی تو مدرسه!!! خلاصه تا الان که مینویسم هنوز تصمیم نگرفتم نویانو بفرستم مدرسه یا نه!!! دنبال یه جای خوب مجازی میگشتم که یکی از دوستام آکادمی هنر کودک رو بهم معرفی کرد. یه موسسه تو تهران که به خاطر کرونا کلاسای مجازی داره و موسسه خیلی خوبیه.از قضا  نرگس جون (زن پسرخالم) که هنر دانشگاه تهران هم خونده، یکی از مربیای این موسسه است. کلی در موردشون پرس و جو کردیم و آخرش تصمیم گرفتیم نویان یه هفته آزمایشی تو کلاسای مجازیشون شرکت کنه و کلاسای ما از یکشنبه 5 مرداد 99 شروع شد.

به جرات میگم کلاس هاشون فوق العاده بود. حرفه ای و کاربلدبودن و نحوه ارتباط گیری با بچه ها رو خیلی خوب یاد گرفته بودن. نویان خیلی زود جذب کلاس ها و مربیا شد و الان که دیگه شرکت نمیکنه بهونه شونو میگیره و میگه چرا تموم شد؟!!!

از شنبه تا چهارشنبه روزی دوبار کلاس آنلاین داشتن و مابقی کلاس ها به صورت ارسال فیلم بود. تنوع کلاس ها عالی بود. از یوگا و زبان تا کاردستی و آشپزی و ایران شناسی.و اینم لازمه بگم که من همیشه کنار نویان هستم، اما همه کارا رو خودش انجام میده و من دخالتی ندارم. اوایل (اسفند ماه که مهدکودک تعطیل شد و مربی عزیزش مجازی کلاسو پیش برد) زیاد بهونه میگرفت. برام بکش، برا ببر، برام درست کن و ... و هر بار با صبوری بهش گفتم که کار خودشه و من نمیتونم انجامش بدم. اوایل گریه و دعوا هم داشتیم ولی کم کم فهمید که مامان فقط جاهایی دخالت میکنه که وظیفه شه.

کار بالا، کاردستی رقص کردیه که تو واحد "سرزمین من" ارائه شد و اتفاقا مربیش نرگس جون بود و حسابییی بهمون چسبید.یه کلیپ کوتاه هم از فلسفه رقص کردی درست کرده بود که واقعا عالی بود(نرگس جون شمالین).

تنها بدیش این بود که کلاس های آنلاین مثل خوره نت مصرف میکردو اینکه مدام دنبال تهیه وسایل کلاس ها بودیم. ولی بخوام یه جمع بندی جامع داشته باشم، واقعا دوره خوبی بود.

خلاصه یه هفته آزمایشی رو رفت و من مصمم شدم که اگه قرار باشه مجازی ثبت نامش کنم حتما اینجا بنویسمش. واقعا نمیدونم کار درست چیه!!! میدونم کرونا اومده که بمونه و ما چاره ای نداریم جز اینکه درست زندگی کردن با وجود این ویروس رو یاد بگیریم. ولی وقتی به مدرسه رفتن نویان فکر میکنم قلبم تیر میکشه!!!مدیر مدرسه شون میگه کلاس ها 5 نفره است و تو هر کلاسی دستگاه تصفیه هوا وجود داره. دستگاه های ضدعفونی بزرگ وجود داره که سرتاپا بچه ها رو دم در ضدعفونی میکنه. هر روز هم تب و ضربان قلب و اکسیژن خونشون چک میشه ولی با تمام اینا هنوز فکر مدرسه فرستادنش مضطربم میکنه!!!! لعنت به تو کرونا...

نقاشی هایی هم که میبینین تماما کار نویانه. حس مادری منه یا واقعیت نمیدونم ولی به نظرم استعداد نقاشیشم بد نیست. نویان 4 سال و 11 ماه سن داره و از دید منه مادر نقاشی هاش عالیه.

مهر که بیاد دقیقا یکسال و نیمه موسیقی کار میکنه و یکساله که پیانو میزنه. استادش هم به شدت ازش راضیه.

از طریق پیج اینستا با غزال نصیری عزیز (روانشناس و فعال حوزه کودک) آشنا شدم و به شدت بهشون اعتماد دارم. اخیرا از طریق پیج "اجوکا"تو سه دوره فرزندپروریشون شرکت کردم. "خشم و بازی و لجبازی". خشم و بازی واقعا عالی بود و لجبازی هنوز برگزار نشده. اگه دوست دارین تو دوره لجبازی شرکت کنین میتونین به پیج اینستا اجوکا پیام بدین(educa.events) لازمه بگم که دوره ها هزینه داره و فقط تا 24 ساعت تو پیج میمونه مثلا الان دیگه نمیتونین خشم و یا بازی رو ببینین.

(عکس بالا هم مربوط به کارگاه دوخته که هلو دوختیم خخخخ)

از این روزهام بخوام بگم اینکه یکی از همکارامون استعفا داد و دنبال آرزوهاش رفت. آزاده عزیزم که ده ساله کنار همیم.به قول خودش ماها فقط همکار نبودیم!!! دوستایی بودیم که ده سال کنار هم زندگی کردیم و بزرگ شدیم!!!وقتی فهمیدیم قراره بره خیلی دلمون گرفت. بچه ها گفتن بریم کافه و دور هم باشیم اما من که هنوز هم از کرونا میترسم گفتم من کافه نمیام. اگه موافقین بریم باغ بابا که فضای بازه منتها ممکنه گرم باشه که با آب بازی حل میشه!!! یه عده مخالف بودن ولی بیشتر بچه ها موافق بودن. خلاصه اینجوری شد که تصمیم گرفتیم جمعه 24 مرداد 99 ناپرهیزی کنیم و یه روز تمام با هم باشیم. صبحونه رو تو پارک خوردیم که اونایی که باغ نمیان هم تو گودبای پارتی آزی شرکت کنن و بعد راهی باغ شدیم و بیشتر از اونیکه فکرشو میکردیم بهمون خوش گذشت. مدت ها بود اینقدر نخندیده بودیم. مدت ها بود دورهمی نرفته بودیم. وای که چقدر بهش نیاز داشتیم. تا 7 شب باغ بودیم. نویان و کیان (پسر همکارم که با نویان دوسته و تو مهدکودک هم یه کلاس بودن)هم حساااابی خوش گذروندن. فقط آخرش یه شیطونی کردن که پنکه افتاد و من خیلی ترسیدم و دعواشون کردم که کاش بیشتر صبوری میکردم. واقعا یه لحظه نفهمیدم چی شد!!! اما خودمو میبخشم چون در عوض یه روز شاد به خاطراتشون اضافه کردم.

برای آزاده عزیزم، 28 مرداد 1399:

"ظاهرا امروز آخرین روزی بود که به اسم همکار کنار هم بودیم!!!وقتی رفتی اشک امونم نداد.کنار پنجره سوییچ ایستادم و خیره به درختای حیاط اداره، ده سال خاطرات خوب و بد رو مرور کردم. روزهایی که کلاس های پیش از استخدام رو شرکت می کردیم، شیفت های ثابت عصر من و درددل هام که خوب سنگ صبوری بودی.دورهمی ها و دیوونه بازیامون،نگرشت،حرف ها و نظراتت که همیشه فکرمو مشغول میکرد،سکوتت و تو برجک زدن های بینظیرت، روزهای پراسترس اسفند پارسال و اومدنم به سوییچ که هر جا کم میاوردم میدونستم میتونم روت حساب کنم و هزاران هزار حرف و خاطره دیگه ...

آزاده عزیزم، دختر کوچولو اما بزرگ اداره، عزیزدلی که همیشه ازش یاد گرفتم، نبودنت تو اداره قطعا برام سختتر از اونیه که فکرشو میکنم، چون بیشتر از اونیکه فکرشو بکنی دوستت دارم. اما برات خوشحالم چون تصمیمی گرفتی که خوشحالت میکنه. که خود زندگیه اصیله. خدا رو شکر که استرس ها و سنگریزه های مسیر جلوی تصمیم بزرگتو نمیگیره. دروغه بگم نگرانت نیستم، دروغه بگم به مسیرت اطمینان دارم اما بینهایت برات خوشحالم که اینقدر جسارت داری که تصمیمی به این بزرگی بگیری و تغییری به این بزرگی رو تجربه کنی. آزاده عزیزم دختر دوست داشتنی، امیدوارم هر جا که هستی بهترین ها سهمت باشه و بدون که نسیم همیشه به داشتن همکار و دوستی مثل تو افتخار میکنه و برای خودش خوشحاله که تو دوستشی. خیلی مواظب خودت باش دختر خوب. هرگز فراموشت نمیکنم و تا همیشه دوستت دارم..."

(عکس های بالا از کارگاه دوخت و درست کردن بلبلی نخوده. از جمله تنقلات کرمانشاهی ها که خرداد ماه میاد و به نظر خودمون خیلیم خوشمزه اس.تو همون واحد سرزمین من که این هفته اش کاملا اتفاقی در مورد کرمانشاه بود آموزش داده شد.)

(نقاشی بالا هم مربوط به واحد "بدن انسان" و در مورد تابستون و تعریق بدنه.)

با رفتن آزاده شیفت هامون خیلی فشرده شدن!!! به جای 8 نفر، 5 نفر تو شیفتیم(آزاده که رفت، یکی مرخصی زایمانه، یکیم بچش کوچیکه اداری میاد)با سفید شدن وضعیت کرمانشاه، شیفت های 12 ساعتمونم حذف کردن و خلاصه اینکه تقریبا هر روز اداره ایم!!! خیلی شیفت مزخرفی شده!!! خدا بهمون رحم کنه!!!

هلیکوپتر

ماجرا از اونجا شروع شد که تو راه باغ، هلیکوپتر هوانیروز رو دیدم و از مامان قول گرفتم که با هم هلیکوپتر درست کنیم. امروز از صبح من و مامان مشغول درست کردنش بودیم. هر دفعه هم یه مشکلی پیش میومد. یا لحیمش مشکل داشت یا آرمیچرش یا چسباش باز میشد و ....

ولی ما ناامید نشدیم و ادامه دادیم.

از عصر هم باباجون به کمکمون اومد. تا اینکه...

بالاخره شد که بشه هوراااااا...

(وقتی درست شد به مامانم گفتم:مامان این یه پازلیه که فقط یه بار میشه درستش کرد)

1399/04/08



پ.ن : قرار نبود این پست چیزی جز کاردستی مون باشه اما نیاز به نوشتن داشتم. نیاز به تخلیه شدن. نیاز به گفتن و نوشتن روزهای سخت!!! دیروز بعدازظهر، حوالی ساعت 7 عصر بود و من آخرین ساعت شیفت 12 ساعتم رو سپری می کردم که با شنیدن خبر بستری شدن بابایی(بابای بابام) تو بیمارستان امام رضا (که پر از بیمارای کروناییه)دچار استرس و اضطراب شدیدی شدم. دلم آشوب بود. به مامانم زنگ زدم و گفت بابایی تهوع و دلدرد شدید داره و گفتن مشکوک به کروناس!!!! دنیا رو سرم خراب شد. تو اداره راه میرفتم و بلند بلند گریه میکردم. همش میگفتم چرا این ویروس لعنتی گورشو گم نمیکنه؟! چرا پاشو گذاشته رو خرخره مون؟! چرا بابایی؟!!! اون که جایی نمیره!!! از وقتی کرونا اومده مامانی و بابایی خونن و خریداشونم بابا و عموم میکنن. همش با خودم میگفتم اگه بابایی زبونم لال چیزیش بشه مامانی دق میکنه.مامانی خیلی وقته ناتوان شده.  بابایی پرستارشه، آشپزشه، مونسشه.بابایی به کنار، بابام که بالای سرشه اگه مبتلا بشه چی؟!!! اشک امونمو بریده بود. بالاخره شیفتم تموم شد. شارژ گوشی بابام داشت تموم میشد و ماشینش هم تو خیابون پارک بود.یه سری وسایل جمع کردیم و با مامان و مهدی و نویان رفتیم دم بیمارستان. بابا داغون بود. ماسک و شیلد زده بود و میگفت چیزی تو بیمارستان نمیخوره. اگرم بابایی ترخیص بشه میره خونه اونا و فعلا نمیاد خونه و ما نگران نباشیم!!! ازش که خداحافظی کردم دوباره اشک امونم نداد.ترس و ترس و ترس. اضطراب مبتلا شدنش و دلتنگی مدتی ندیدنش!!!! همش میگفتم دیدی بدبخت شدیم. دیدی چیزی که میترسیدیم سرمون اومد!!! خدایا بابامو به خودت سپردم.بابا و باباییمو سلامت بهمون برگردون. تو ماشین که نشستم عموم زنگ زد. میخواست ببینه شارژر برای بابا بردم یا نه. بهش گفتم عمو خوبی؟ گفت چه طور خوب باشم و زد زیر گریه و من که انگار منتظر بهونه بودم های های باهاش گریه کردم.

بابا گفت برای تایید قطعی کرونا بودن یا نبودنش باید 48 ساعت صبر کنیم و این زمان زیادیه!!! چون مامانی ناتوانه و نیاز به مراقبت داره بابا و عمو نادر قرار گذاشتن که فقط یکیشون درگیر بیمارستان بشه که نکنه برای مامانی هم خطرناک بشن!!! این شد که بابا موند رو سر بابایی و عمو نادر رفت خونه پیش مامانی.این کار استرس و سختی زیاد برای بابا داره ولی دیگه چاره ای نیست. تنها کاری که از دست بابا براومده بود این بود که یه اتاق دو تخته بگیره که تخت کنارش هم خالیه. چیزیم تو بیمارستان نخوره و خودمون براش آب و غذا ببریم. فقط خدا بهمون رحم کنه.

دیشب به شدت حالم بد بود. صبح هم با سردرد و چشم درد از خواب بیدار شدم. الان که می نویسم ولی یکم بهترم. قسمت خوبه داستان اینه که دکتر احتمال کرونا رو ضعیف دونسته و میگه احتمالا عفونت روده است. اولش گفتن باید جراحی بشه و چون پانکراسش متورمه فعلا جراحی نمیکنن ولی بعدش گفتن احتمالا با دارو رفع میشه. و قسمت بدش اینه که بابا میگه بابایی به شدت دلدرد داره و خودشو باخته و اینکه فعلا باید بیمارستان بمونن اونم تو این اوضاع قرمز کرونا تو شهر ما

خدایا بابام، باباییم، عموم، مامانیم و همه عزیزامو به خودت میسپرم. صحیح و سلامت به خونه هامون برشون گردون و شر این ویروس لعنتی رو از سرمون کم کن...



و کرونا ادامه دارد...

تقریبا یه ماهی میشه که ننوشتم. دل و دماغی برای نوشتن ندارم. ولی امروز پیامی که ماری فرستاد و نگرانم شده بود، بهم تلنگر زد. اینکه این روزهام روز های زندگی ما هستند و قابل قدردانی! هر چند سختن، اما تو عمرمون نوشته  و خاطره میشن.

جونم براتون بگه که انگار این کرونا لعنتی رفتنی نیست!!!دولت هم همه چی رو عادی کرده!!!حتی مهدکودک ها هم باز شدن که البته من جرات نکردم نویانو بفرستم مهد!!!

فعلا تو کلاس های مجازی مهد(با پرداخت نصف هزینه) شرکت میکنه. تا خرداد، مربی نویان، آذر جون عزیز، بدون هیچ چشم داشت مالی و با احساس مسئولیت عجیبی، کانال مهد رو زنده نگه داشته بود و با تلاش و خلاقیت بچه ها رو طبق برنامه پیش میبرد. یه روز بهم پیام داد که قراره برای کلاسای مجازی هزینه بگیرن به خاطر کمک به مهد و مربیا و منم حرفی نداشتم.مهدکودک دو  تا کلاس 4 تا 5 ساله داشت و کلاس مجازی به دلایل مدیر مهد، به گلی جون(مربی اون یکی کلاس) سپرده شد!!!اولش خیلی ناراحت شدیم. نویان همش بهونه آذر جونو می گرفت. ولی خدا رو شکر الان خوبه. گرچه گلی جون اصلا خلاقیت و مسئولیت پذیری آذر جون رو نداره ولی خوب، بودنش بهتر از نبودنشه. بیچاره مربیای مهد و همه مشاغلی که تو این شرایط سخت اقتصادی از حداقل ها هم محروم شدن!!!

کلاس موسیقی رو یه ماهی هست که حضوری میریم.کلاسش خصوصیه، ماسک میزنیم. مربیشم قبل از زدن دستاشو ضدعفونی میکنه. پیشرفت نویان به نظر من که عالیه. کتاب اول جان تامسون رو تموم کرده و الان کتاب دومه. همزمان درس های کتاب اشمیت هم با مترونوم کار میکنه و الان مشغول درآوردن آهنگ پت و مته که بالاتر از سطحشم هست!کار کردن با مترونوم یکم براش سخته ولی خب کم کم داره عادت میکنه.

از خودم بگم که مشغول شیفت دادنم. یه سری کارگاه های ثریا علوی نژاد رو آنلاین شرکت کردم. کارگاه مادر عصبانی که خیلی مفید بود. کارگاه کودک ارزشمند رو هنوز تا آخر ندیدم و تا اینجاش به نظرم برای من، زیاد خوب نبوده و خودم همه نکاتشو تقریبا رعایت میکنم.

http://sorayaalavinezhad.ir/

جدیدا مشغول گوش دادن به پادکست"رواق" هستم. از کتاب روان درمانی اگزیستانسیال اروین یالوم با اجرای عالی فرزین رنجبر. این پادکست رو خیلی دوست دارم. من خودم خیلی وجودگرام و با تمام وجودم سعی میکنم خوشحال زندگی کنم و وقتی دنیا تموم شد نگم ااااا کاش این کارو کرده بودم و ...

ولی با اینحال با گوش دادن این پادکست فهمیدم که ناخودآگاه چقدر از ساز و کارهای وجودی استفاده میکنم و چقدر اضطراب وجودی دارم!!!گوش دادن به این پادکست رو به شدت بهتون توصیه میکنم.

https://castbox.fm/va/2088564

آشنایی من با اروین یالوم از کتاب صوتی"درمان شوپنهاور" شروع شد که واقعا کتاب خوبی بود و فروردین 99 تمومش کردم. 

این مدت دوتا فیلم درجه یک هم دیدم. "فهرست شیندلر" و "پیانیست" که جریان فیلم هر دو در زمان جنگ جهانی دوم بودن و هر دو عالی. البته فهرست شیندلر یه چیز دیگه بود.

اینم بگم که هنوز از کرونا میترسم و هنوز به شدت رعایت میکنم. ماسک و دستکش و الکل جزئی از زندگیمون شده. نویان هم حسابی یاد گرفته و رعایت میکنه. هنوز هم جز مواقع ضروری خرید نمیرم. از جاهای شلوغ فراریم و...

اما به نظرم اینجوری نمیشه ادامه داد.کرونا ممکنه سال ها همراهمون باشه و ارزش زندگی بالاتر از اینه که ساعت هاشو با ترس از مرگ هدر بدیم.با حفظ نکات ایمنی اقوام رو تو باغ میبینیم. خونه مامانی بابایی میرم ولی نزدیکشون نمیشم. شراره و سینا بعد از ماه ها، خرداد اومدن کرمانشاه و یه هفته حسااااابی بهمون خوش گذشت. یه شب هم تو باغ خوابیدیم که از اون شبای به یاد موندنی شد. 

19 تا 21 خرداد، رفتیم همدان، خونه خواهرشوهرام و خدا رو شکر بد نبود. هم دیداری تازه شد و هم به نویان و باران حسابی خوش گذشت.

آیلین(دختردخترعموم) هم 23 خرداد تو باغ تولد ده سالگیش شو گرفت. فقط خودمون بودیم و عموم و خالم. عموم یه کیک خریده بود برا دل آیلین و عکساش و یه کیک درست کرده بود برای خوردن!!!شیشه الکلم به یاد این روزها گذاشتیم رو میز تولدش. شب خوبی بود و خوش گذشت. عمو بزرگه و عهد و عیالش هم 14 و 15 خرداد اومدن کرمانشاه و تو باغ دیدیمشون. رسما از اول خرداد قرنطینه رو شکستیم ولی به شدت رعایت میکنیم. هر کاری کردیم نتونستیم بریم مسافرت. دلمون برای یه سفر لک زده. ما هر فصل یه سفر میرفتیم و الان 6 ماهه نرفتیم!!!  با اینکه ویلا شمال ماله خودمونه و گفتیم از کرمانشاه خریدا رو بکنیم و ... ولی بازم دیدیم سخته مخصوصا با بچه و بیخیالش شدیم. امیدوارم اتفاق بدی برامون نیوفته. مردم که خیلیییی بیخیال شدن و متاسفانه وضعیت کرمانشاه قرمزه!!! خدا آخر عاقبتمونو بخیر کنه...