قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

همین روزها می آید!!!

امروز فهمیدم که شبنم (آبجی وسطیه) دیگه جلوگیری نمیکنه. ایشالا که خدا به همین زودی ها یه کنجد نانازی تو دلش بکاره و یه همبازی خوب برای نویان جونم بفرسته. امروز میگفت تکرر و سوزش ادرار داره! به همراه دلدرد و تهوع!!!! گفتم بی بی چک بذار که گفت 16 ام موعد پریشه! پس به  احتمال زیاد به خاطر نی نی نیست! امیدوارم که همه چی خوب پیش بره و بهترین ها در انتظارشون باشه.آممین...

نویان و 16 ماهگی




امروز دلم میخواد دستور یه آش خوب برای کوچولوهای نازنین رو بذارم. آش گندم. نویان من که خیلی دوسش داره. گندم پوست کنده رو از شب قبل خیس میکنیم و با دو تیکه گوشت گوسفندی و کمی جوانه گندم میپزیم. دقت کنین جوانه گندم زیاد نباشه چون طعم شیرینی داره و غذا رو شیرین میکنه. نویان که اصلا آش شیرین دوست نداره. بعد از پختن، نعنا داغ و پیاز داغ و کشک رو اضافه میکنین. من با گوشت کوب برقی کمی میکوبم و میدم جیگر خان نوش جان کنه. خیلی هم دوستش داره. امیدوارم این دستور به کارتون بیاد. نوش جان



شنبه 27 آذر 1395 رفتیم یه دور همی با حال،ویلای عمو مجید، تو منطقه سرآبله کرمانشاه. پسرم حسابی عاشق موسیقی شده بود. اینقدر از تنبک خوشش اومده بود که نگووو. میزد و قر میداد و کسی اجازه نداشت به تنبکش دست بزنه! خخخخخ
 اون شب حسابی پسر خوبی بود. با زدن و خوندن بقیه انرژی میگرفت و میخندید و می رقصید.
این شب خوب رو مدیون عمو بهرام عزیز هستیم که به این دورهمی دعوتمون کرد.
این روزها لطف خدا شامل حالمون شد و بارون خوبی بارید. شنبه 4 دی 1395 برای اولین بار نویان رو چند دقیقه ای، بردم زیر بارون و بارون رو لمس کرد. البته از ترس مریض شدن زود رفتیم تو ماشین و من با چهره متعجب پسرکی روبرو شدم که احتمالا  از خودش میپرسیده  این دیگه چی بود؟!
این روزها میره کنار در و مدام تکرار میکنه: "da daaaaaaa" و ما مجبوریم سرش رو با چیز دیگه ای گرم کنیم و به خاطر سردی هوا da daaaa رو بیخیال شیم!
یه چیز جالب دیگه هه هست که گفتنش خالی از لطف نیست. کلینیک فیزیوتراپی خواهر من، طبقه پایین خونه بابام ایناس. این وروجک خان، هر روز غروب که میخوایم بریم خونه، حتما باید اول بره به خاله شبنم جونش سر بزنه اگه هم ما نخوایم ببریمش اینقدر "ایه ایه" میکنه و خودشو به اون سمت کج میکنه تا ما رو راضی کنه! یه روز رفتیم و خاله کلاس کمانچه بود و زودتر رفته بود! حال بچم گرفته شد! با وعده شکلات و شیرینی هم حتی حاضر نشد بغل منشی و پرسنل خاله بره و زودی گفت بریم اینقدر پسر با احساسی دارم من
پنجشنبه 2 دی 1395 برای چکاپ 15 ماهگی بردمش مرکز بهداشت. وزن 12400، قد 83.5 و دور سر 49.7. خدا رو شکر همه چی خوب و بالاتر از نمودار رشد هم بود(هم قد و هم وزن و هم دور سر ) برخلاف تصورم که فکر میکردم نذاره وزن و قدش رو بگیریم، پسرم خیلی پسر خوبی بود و حسابی همکاری کرد. قربونت برم عزیزکم.
دیروز 228 تا از عکس های یک سال اخیر نویان رو چاپ کردم! خیلی سعی کردم کمش کنم ولی کمتر از این نشد من عاشق عکس چاپ شدم و عاشق خاطره بازی. کلی با عکس ها حال کردم. حالا کی وقت کنه تو آلبوم بزنه این همه عکسووووو!!!!!
پ ن: اینم اضافه کنم برای کمتر سیاه شدن دندون نویان با قطره آهن، سعی میکنم حتما حتما ته حلقش بریزم و بعد هم سریع آب بهش بدم. یه دستمال تمیز (جنسش کمی کلفت و جاذب باشه) رو سریع خیس میکنم، سر نویانو روی پام  میخوابونم و دندوناشو کامل پاک میکنم. بعد هم با مسواک انگشتی خیس یه بار دیگه دندوناشو پاک میکنم. قبلا دستمال خیس رو استفاده نمیکردم ولی از وقتی اونم اضافه کردم خیلی بیشتر راضیم. با بازی و خنده دندوناشو تمیز میکنم و خدا رو شکر نویان هم همکاری میکنه. در مورد شربت آهن هم پرسیدم و گفتن اون هم سیاه میکنه ولی کمتر! از اونجایی که قطره رو راحت تر میتونم به نویان بدم و دوزش هم کمتره، من همچنان قطره آهن فروگلوبین میدم. 

یلدایتان اهورایی

اینم از سفره یلدا، خونه مامانی و بابایی عزیز (آدم برفیش گله هنر منه )


همیشه یه حس عجیب و مقدس به شب یلدا داشتم و دارم. جمع شدن تو خونه پدربزرگ، جشنش، تدارکات سفرش، فال حافظش، هندونه های اغلب بی مزش،دورهمی های پر از شور و اشتیاقش، همه و همه حس ناب اصالت و ایرانی بودن رو بهم القا میکنه. دومین پاییز و دومین یلدا، با حضور پر مهر نویان هم گذشت.
این پادشاه هندونه ها، خوشمزه ترین هندونه دنیاست.عشق مامان امیدوارم که 120 یلدا رو شاد و سلامت جشن بگیری.



این شیطون بلای مامان، دیشب حسابی دوید و خندید و رقصید. البته اولش تازه از خواب بیدار شده بود، یکمی هم گشنش بود. با اینکه کلی با آیلین بدو بدو کرد ولی برای عکس های اول بدقلق بود. همین که شامش رو خورد،حسابی رقصید و بالا پایین رفت و با آیلین (دختر دختر عموم) بازی کرد، خندید و آشپزی کرد!!!!!! یه قابلمه و کفگیر دستش گرفته بود و غذا میپخت
این آدم برفی پاپ کورنی هم حاصل دسترنج منه که با پاپ کورن و سلفون درست کردم.گل ذرت رو با یه کم روغن و نمک حرارت دادم و بعد از خنک شدن تو سلفون پیچیدم و با چسب نواری محکمش کردم. بعد هم با کاغذ رنگی به آدم برفی جون دادم. خیلی راحت بود،  فقط مثل آدم برفی های بچگی هامون یه کم کج و کوله شد
یادی هم بکنم از آبجی کوچیکه و همسر گرامیش که یلدای امسال رو با کیلومترها فاصله از ما (اصفهان زندگی میکنن) جشن گرفتن و جاشون خیلی خیلی خالی بود. اولین یلدایی بود که شراره پیشمون نبود. گرچه شبنم با درست کردن یه کیک، جاشو شکلاتی نگه داشت



 این هم فال حافظ دیشب من و مهدی و نویان.

خلاصه اینکه یلدای 1395 هم گذشت. یکسال دیگه هم از عمرمون رفت. آرزو میکنم زمستانی سرشار از خاطرات خوب رو پشت سر بگذارید. کاش یادمون بمونه که چقدر این عمر کوتاهه. کاش یادمون بمونه که ارزش زندگی اونقدر زیاده که یک دقیقه طولانی تر بودنش رو باید جشن گرفت و کاش همیشه و همیشه قدر روزهای با هم بودن رو بدونیم و به آیندگان یاد بدیم که خانواده نعمتیه که ارزشش رو نمیشه با چیزی قیاس کرد. جمعتون جمع،  شادی هاتون یلدایی و یلداتون اهورایی

عطر یلدا

عطر یلدا

عطر یلدا را میشنوی؟

انتهای خیابان آذر ...

باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان .

قراری طولانی به بلندای یک شب.

شب عشق بازی برگ و برف ...

پاییز چمدان به دست ایستاده !

عزم رفتن دارد ....

آسمان بغض میکند .... میبارد.

خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ...

دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد 

آخرین نگاه بارانی اش را

به درختان عریان میدوزد

دستی تکان میدهد ....

قدمی برمیدارد سنگین و سرد

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز ...

و...

تمام میشود .

پاییز ...

ای آبستن روزهای عاشقی...

رفتنت به خیر ...

سفرت بی خطر...



30 آذر سالروز دوستی من و مهدی و سرآغاز عشق نابمونه. ما در طولانی ترین شب سال، عهد بستیم صادقانه در کنار هم بمونیم  و خدا رو شکر که تا امروز عهد نشکستیم. باورم نمیشه این همه سال گذشته! 30 آذر 1382! خدایا تنور عشقمون رو گرم نگه دار.آممین


http://niniweblog.com/images/smilies/cut/cut%20%28110%29.gif



پ. ن 1: این تاج و کراوات رو به دوست خوبم یگانه جون (کانال تلگرام دست سازه های چکاوک  dastsazechakavak@ )، برای امشب نویان سفارش دادم. خدایی خیلی خوب و تمیز درآورده. دستش درد نکنه.تل هم برای آیلین عزیز، دختر دخترعموم سفارش دادم. گفتم بچس نکنه دلش بخواد.
پ. ن 2: نویانم 29 آذر 1395، 15 ماهگی رو تموم کرد و وارد 16 ماهگی شد. مبارکت باشه امید دل من.
پ.ن 3: دایره لغات عزیزدلم بیشتر شده. وقتی صداش میزنیم "نویاااان؟" با یه لهجه خارجکی جواب میده :بببببلللللییییی" یعنی "بله"
پ.ن 4: به سفارش زاهارا عزیزم برای نویان گلی مداد شمعی گیاهی مارک BiC خریدم که غیر سمیه و استفادش راحته. ممنون زاهارا مهربونم

آغاز رویشت مبارک

ماه پیش که باهاش حرف زدم، از زمین و زمان گله داشت. از خدا گله داشت. بغض داشت ولی میگفت خوبم! میدونستم انتظار کلافش کرده ولی کتمان میکرد. به جایی رسیده بود که میگفت دیگه اصلا نمیخواااام! و من با اینکه خوب میدونستم این ندای دلش نیست، همراهش شدم. چقدر اون روز پکر بودو چقدر من پکر شدم! همش با خودم میگفتم خدایا حکمت این مسیر طولانی، این انتظار سخت و طاقت فرسا چیه؟! و با خودم زمزمه کردم تنها تو دانی و تو...




دیروز عکس بی بی چک مثبتش، دنیا رو به من بخشید. انگار همون پنجشنبه ای بود که خودم خط قرمز رنگ دوم، رو دیده بودم. خاطرات مثبت شدن بی بی چکم جلو چشمام رژه رفتن و تنها ندایی که از من برآمد "الهی شکرت" بود.

امروز با خوشحالی غیرقابل وصفم اومدم که مژده بدم. "سمیرا عزیزم" دوست مجازی سایت فیروز، تو روزهای سخت انتظار در ابتدا و  دوست حقیقی من، در ادامه راه، مااااااااااااااااااادددددرررررررررررررر شد....

سمیرا و سیامک عزیزم یه دنیاااااا شادباش منو مهدی رو بپذیرین. امیدوارم که با سلامتی این روزهای شیرین رو پشت سر بذارین و نی نی نازتون رو در آغوش بگیرین. بهترین ها رو براتون آرزو دارم.