قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خاله شراره

هر شب بعد از اینکه براش کتاب خوندم، ازش میپرسم که امروز چه طور روزی داشته؟و چه اتفاقی رو بیشتر و چی رو کمتر دوست داشته؟

جوابای امشبش هر دو به خاله شراره ختم شد!!!

-امروز چه طور روزی بود نویان؟

-خوب بود.

-بهترین قسمتش چی بود؟

-اینکه خاله شراره داره میاد.

-و چیشو کمتر دوست داشتی؟

-اینکه هر چی منتظر شدم نرسیدن.

-عزیزدلم فردا صبح میبینیشون. شبت بخیر. خوابای خوب ببینی... 

این روزهای کرونایی

اگه بخوام از حال و روزم بگم خدا رو شکر خوبیم. میگذرد...

هنوز قرنطینه ایم. هفته ای یه بار میریم باغ(که امنه و جز خودمون کسی اونجا نمیره)، بابا و مامان و شبنم و سعید و کارن(خواهرم، همسرو پسرش) رو میبینیم.دلم برای شراره و سینا (خواهر کوچیکم که اصفهانه)عمو هام، مامانی بابایی، دوستامون و خلاصه همه کسایی که مدت هاست به خاطر این کرونا لعنتی ندیدمشون، لک زده.هوا ناجوانمردانه عالیه و زندونی بودنتو بیشتر به رخت میکشه! شیفت هامون طولانی تر ولی تعدادشون کمتر شده. خلاصه هستیم هنوز...

(با رنگ انگشتی، رنگ های اصلی رو ترکیب کردیم و رنگ های جدید ساختیم)

از این روزامون بخوام بگم، کلاس های مهدی آنلاین برگزار میشه. روزایی که خونم بیشتر با نویان میگذره. ورزش میکنیم، پیانو میزنیم، بازی میکنیم، کاردستی درست میکنیم، میرقصیم. کانال مهدکودک به لطف آذر جون عزیز(مربیشون) فعاله و طبق اون پیش میریم. امروزم که روز معلم بود و چون من شیفت بودم، دیروز با نویان برای مربیش کاردستی درست کردیم و عکسشو براش فرستادیم. 

(نقاشیش (غیر از خونه) کار منه، رنگ کردن با خمیر مجسمه و خورد کردن نی ها و فرو کردنشون تو خمیر رو خود نویان انجام داده)

کلاس های موسیقی رو آنلاین ادامه میدیم.از کتاب اول جان تامسون یه درس مونده و آهنگ ساعت، زنبور، پیرمرد مهربون و پپو سلیمانی رو عالی میزنه. ولی خب کلاس موسیقی آنلاین چندان مفید نیست!!!همه بارش رو دوش نویانه. خودش نت ها رو میخونه، خودش میزنه و ... و مربیش فقط میگه آفرین خوبه یا اشتباهه که خودمم میتونم بهش بگم. ولی حس میکنم اگه کلاساش تعطیل بشه انگیزش کم میشه، پس فعلا ادامه میدیم. کلاس موسیقی رو حضوری هم میشه رفت ولی من هنوز جراتشو ندارم. با اینکه فقط خودشه و مربیش ولی هنوزم نتونستم با خودم کنار بیام.

(با ایده کانال مهد، من درستش کردم و اسباب بازی عالی ای برای نویان شد)

هنوز تا پامو از خونه بیرون میذارم عصبی میشم و کنترلمو از دست میدم. اوایل خیلی با نویان بحثم میشد ولی الان دیگه بچم میدونه و دست به هیچ جا نمیزنه. فقط قبل از باز کردن در میگم خودت میدونی دیگه و میگه میدونم اما دلم نمیخواد بگم و من میگم باشه خودت بدونی کافیه. اونم یه جورایی وسواسی شده!!! قبلا زنگ خونه رو که میزدن، آویزون در منتظر میموند تا طرف بیاد بالا. اینقدر بهش گفتم بیرون نرو و دست به در نزن و ... در باز میکنه و فرار میکنه میاد پیش من  بیچاره بچه ها. بهترین سال های زندگیشونو که باید میدیدن و تجربه میکردن و با گروه همسالان اجتماعی شدنو یاد میگرفتن، زندونی شدن!!! 

خودمم که بدجوری وسواسی شدم. امان از روزهای خرید و شستن و ضدعفونی کردنشون. راحت سه ساعتی پای سینکم و وقتی تموم میشه دیگه کمری برام نمونده. تو ادارم که همه چیووووو ضدعفونی میکنم، حدودا یه ساعت هر شیفت، به ضدعفونی کردن میگذره. بازم به هیچ جا اطمینان ندارم !!!زدن ماسک و پوشیدن دستکش هم با گرم شدن هوا، سخت و سختتر میشه!!! خدایا خسته ایم. این شر رو از سرمون کم کن

(دوتا از ماهیاش البته کار منه)

چند روزی هست مسئولیت غذا دادن به ماهیا با نویانه. بعضی روزا خودش خودکار انجام میده و بعضی وقتام ما باید هلش بدیم ولی در کل خوبه و داره پذیرفتن مسئولیت رو یاد میگیره.

یه چیز دیگه هم که دوست داشتم بهتون بگم، این روزا دو تا کارگاه فرزندپروری ثبت نام کردم و آنلاین دیدم. کارگاه "پایش سه تا پنج سال" و کارگاه "تربیت جنسی" که توسط "ثریا علوی نژاد" ارائه شده. به نظر من خیلی کارگاه های خوب و مفیدی هستن. تا 31 اردیبهشت هم فکر کنم رو سایته. قیمتشم مناسبه. من البته با تخفیف جشنواره نوروزیش شرکت کردم. شاید الان یکم گرونتر شده باشه.

http://sorayaalavinezhad.ir/

عکسایی که میبینین نقاشی ها و کاردستی های نویانه که دلم خواست یادگاری اینجا بمونه.

لازم دیدم اینم بگم من هیچ دخالتی تو نقاشی هاش ندارم. خودش ایده میده و میکشه و من فقط نگاه میکنم و سعی میکنم چیزی براش نکشم. 

سه شنبه پرونده استعفا از دانشگاه آزاد مهدی بررسی میشه. تقریبا آب پاکی رو ریختن رو دستمون گفتن چون مهدی تنها هیات علمی اون واحده و رشته عمران به نامشه 99 درصد با استعفاش مخالفت میشه و این یعنی یه دنیا امید و آرزو و دو سال انرژی بابت استخدام تو دانشگاه سراسری به هدر رفتن!!!

کاش زمونه با آدما مهربونتر بود...

سیزده بدر 99


از بچگی تمام رسم و رسومای ایرانی تو خونه ما خیلی سفت و سخت رعایت میشد.سفره و شب نشینی خونه مامانی و فال حافظ یلدا، مهمونی و آتیش بازی و رقص چهارشنبه سوری، لباس نو و هفت سین و فال حافظ گرفتن و نشستن پای هفت سین نوروز در لحظه تحویل سال(هر ساعتی از شبانه روز که بود) سیزده بدر و بازی و سبزه گره زدن سیزده فروردین و ... هیچ سیزده بدری رو به یاد ندارم که خونه مونده باشم. برف و بارون و گرما و سرما هم نداشت. حتی تو بارونم نایلون و چادر و ... کارمونو راه مینداخت. اگه تو خونه میموندیم نحسی سیزده ولمون نمیکرد

سیزده بدر که میشد از صبح بیرون بودیم.وای که برنامه ریزی های روز قبلش چه حالی میداد. کجا بریم، با کیا بریم، چی ببریم و ... اوایل یه جماعت بودیم و یه پیکان نارنجی بابام که گاهی چند دور میرفت و میومد تا همه رو به مقصد برسونه. یادش بخیر. رو هم رو هم مینشستیم و تنگی جا و هیچ چیز دیگه ای هم برامون مهم نبود. فقط چون بابا مجبور میشد چندین دور بره و برگرده جاهای نزدیک میرفتیم.البته به داخل شهر رضایت نمیدادیم!!!حتما باید سیزده بدر خارج شهر بودیم. یادش بخیر صبح زود میرفتیم که جای بهتری گیرمون بیاد و همیشه یکی قبل از ما جا خوبه رو گرفته بود خخخخخ

از شلوغی و غریبه هام دوری میکردیم که راحت بزنیم و برقصیم. آخه تعداد دخترامون خیلی زیاد بود

 بعدترش مینی بوس کرایه میکردیم که راحت تر باشیم و سیزده بدر بابا، همش به رفت و آمد نگذره. وای یادش بخیر چه روزایی بود. کل مسیر رو میزدیم و میخوندیم و میرقصیدیم. کم کم اکثریت ماشین دار شدن. بعد هم که بابا باغ رو خرید و دیگه عجله ای هم برای گرفتن جای بهتر نداشتیم!!!با تمام این ها، سیزده بدرها همیشه از بهترین روزهای نوروزمون بود. امسال اولین سالی بود که خونه نشین بودیم. بسته بودن راه ها و ترس از کرونا و شلوغی دور و بر و بارون، خونه نشینمون کرد. گرچه باز هم طاقتمون نگرفت و رفتیم خونه بابا. نویان پیشنهاد چادر زدن تو تراس رو داد و با استقبال همه روبرو شد. من و مهدی هم کیک پختیم. موند سپردن سبزه به آب و آرزو کردن.این رسم، رسم شمالیاس، سبزه رو میسپرن به آب روان، 7 سنگ، 7 آرزو، و اعتقاد دارن، هر سنگی که به سبزه بخوره، اون سال، اون آرزو برآورده میشه. پیشنهاد این قسمت سیزده بدر هم با من بود. یه تشت آب و سنگ و رها شدن سبزه ها در تشت آب و جدال آرزوها خخخ

بالاخره سیزده بدر 1399 هم گذشت و خاطره شد. امیدوارم باقی سیزده بدر های زندگیمون به شادی و دورهمی و شلوغی بگذره. الهی آممین...

عکس ها مربوط به روزهای قبل می باشد...

نوروز 1399

در فراسوی فرحناکی فواره ی نور

روی ابریشم سبزینه ی شوق

هفت سین غزل انداخته ایم

من و باران و گل و عشق و نسیم

محفلی ساخته ایم

تا غزالینه قدم رنجه کند فروردین

تا خرامینه هوا باز شود عطرآگین

تا معطر شود آواز پر بلدرچین

تیک و تاک تپش ثانیه ها می گویند

که بهارینه ترین معجزه ها در راه است...

هفت سینی که از ترس کرونا تکمیل نشد. سمنو نداشت، سنبل نداشت، آجیل نداشت، سبزه اش رو مامانم برام گذاشته بود، وگرنه سبزه هم نداشت. شیرینی هم نداشت که البته  به جاش بهترین مامان دنیا برامون کیک یزدی خونگی پخت  و ماهیش رو آخرین لحظات بهترین بابای دنیا برامون آورد.با دستی پر از حساسیت و خارش  از شستن زیاد و استفاده از مواد ضدعفونی کننده، آرزو میکنم این ویروس لعنتی هر چه زودتر گورشو گم کنه و سین سلامتی تو هفت سینمون ابدی بشه و همه مردم دنیا شاد و سلامت باشن

نوروز 1399

(فال حافظ امسال من)

نوروز هر سال یه شکل دیگه بود!!!روز اول عید که میشد، همه دغدغه ها و مشکلاتمونو پشت در میذاشتیم، لباس نوهامونو میپوشیدیم، حسابی به خودمون میرسیدیم و میرفتیم خونه مامانی(مادربزرگم). عیدی میگرفتیم، عیدی میدادیم، میگفتیم، میخندیدیم،بازی میکردیم، شوخی میکردیم.آخ یادش بخیر چقدر دلم برای پانتومیم های دسته جمعی تنگ شده. وای که چقدر شستن ظرف های اون جمعیت سختمون بود و معمولا سعی میکردیم مشغول کار دیگه ای بشیم و از زیرش دربریم خخخ. هییی یادش بخیر. 

من همیشه عاشق نوروز بودم و قدرشو میدونستم، ولی نوروز امسال، کرونا باعث شد بفهمم خونواده و فامیل رو خیلی بیشتر از اونیکه تصور میکردم، دوست دارم و بهشون وابستم. نوروز امسال فهمیدم چقدر از تنها بودن متنفرم.نوروز امسال فهمیدم چقدر اومدن شراره و سینا، عمو حسن و عهد و عیالش، نوید و نرگس و خاله سوری و خونوادش، بهم انرژی میداد. چقدر جای همه خالیه.یاد مهمونیای شلوغ و پر سر و صدا بخیر. عید دیدنی های پشت سر هم، دور دورهای خونوادگی، شوق برنامه ریزی سفر نوروزی. هیییی

قدرشو میدونستم ولی نمیدونم چی شد که دورهمی هامونم مجازی شد!!!بازم خدا رو شکر که ویدئوکال رو داریم. جای دورهمی رو نمیگیره ولی دم تکنولوژی گرم که حداقل ها رو،  تو این روز های بی حوصلگی برامون فراهم میکنه. به امید روزهای خوب که ایمان دارم میاد و دوباره دور هم جمع میشیم. تنتون سلامت، سایه تون مستدام...

نوروز 1399

(شکوفه های باغ بابا)

چهارشنبه سوری دورهم، باغ جمع شده بودیم. منظورم از دورهم، همون 8 نفریه که با هم قرنطینه ایم. قرارمون هفته ای یه روز باغ بود ولی روز اول عید و تنهایی خیلی عذاب دهنده بود. مخصوصا که شراره و سینا (خواهرم و همسرش که ترس از کرونا خونه نشینشون کرد و کرمانشاه نیومدن) هم اصفهان موندن و نیومدن و دلتنگیشون، دلتنگمون کرد. این بود که رفتیم باغ تا حداقل یکمی هوای سرمون عوض شه. عیدی بچه ها رو بدیم و بی حوصلگی هامونو کمتر کنیم.

عکسی که میبینین، چند صفحه از کتابیه که خاله شبنم برای نویان عیدی گرفته. واقعا کتاب جالبیه. هم داستانش قشنگه و هم خوب بچه ها رو جذب میکنه. قهرمان داستان خود نویانه و عکسش هم صفحه اول کتاب چاپ شده. شکل ظاهری قهرمان هم شبیه نویانه. مهربد دوست صمیمیه نویانه. تو ویدئوکالی که باهاش داشتیم کتابو برای هردوشون خوندم و کلی کیف کردن.
من امروز 24 ساعت شیفتم. از 8 صبح امروز تا 8 صبح فردا. این عیدی قشنگ از همکار باسلیقم حسابی منو ذوق زده کرد. باورتون میشه این گوشواره ها رو خودش درست کرده؟!!! سمیه جونم عیدی فوق العاده ای بود. مرسی دوست هنرمندم...
1399/01/03

دلگیرترین چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری امسال دلگیرترین چهارشنبه سوری عمرم بود!!!چهارشنبه سوری بدون شراره و سینا، بدون عمو نادر و خاله سوسن و آیلین، بدون شلوغی و مهمون و بدو بدو. چهارشنبه سوری بدون رقص و آواز و فشفشه و آتیش بازی. کرونا نه تنها جمع هامونو ازمون گرفته که دل و دماغ شادی کردن هم برامون نذاشته!!!تنها آرزوم تو این شب که از بچگی برام لبریز از شادی و حس خوب بوده، سلامتی و سلامتیه. ای آتیش سرخ غم ها و بیماری ها رو ببر و شادی و سلامتیو جایگزینش کن. به امید روزی که بی دغدغه کنار هم جمع بشیم، همدیگه رو محکم بغل کنیم و در کنار هم جشن بگیریم...

چهارشنبه سوریتون مبارک...

(ما 8نفری رفتیم باغ بابا (کاملا شخصیه و کسی جز ما 8 نفر واردش نمیشه)و آتیش روشن کردیم. قبلا هم نوشتم که قرنطینه ما 8 نفره است. کل هفته  خونه ایم و فقط یه روز در هفته کنار هم تو باغ جمع میشیم. ما نتونستیم قرنطینه مونو از این کوچیکتر کنیم ولی دم کسایی که میتونن گرم)

باغ بابا1398/12/27