این روزها اصلا حال روحی خوبی ندارم. مثل تمام شروع قراردادهای دیگه!!!! این قراردادهای دو ساله آخرش همه رو دیوونه میکنه!!! بهمن ماه سال 89 بود که با هزار امید و آرزو تو دوره استخدامی شرکت کردیم و بعد از کلی نیرو گذاشتن و درس خوندن و امتحان دادن، بالاخره جذب شدیم. وای که چه روزهایی بود. برف زیادی باریده بود و کل اهل خونه رفته بودن برف بازی و ... و من جزوه هامو زیر ورو میکردم که چیزی از قلم نیوفته و آزمون رو قبول بشم. دو تا آزمون بود یکیش نفر دوم شدم اون یکی دقیق یادم نیست سوم یا چهارم بودم. انگار دنیا مال من بود. فکر میکردم دیگه راحت شدم. از حق التدریس تو دانشگاه درس دادن و آخرش پول قابل بحثی بدستت نیومدن! از کار تو کارخونه سیم و کابل با یه محیط کارگری و مردونه تو شهرک صنعتی خارج از شهر و ...
تا مجوزهامون صادر شه کلی طول کشید و چقدر نشستن حتی دم در اداره و انتظار برای شروع کار برامون دلنشین بود!!!! اون روزها نمیدونستیم که این ماراتن دوره و امتحان آخر راه نیست و ما هر لحظه و هر ثانیه باید سایه تعدیل رو به دوش بکشیم!!! اون موقع نمیدونستیم که بعد از ما ده ها نفر بدون آزمون و تنها با کمک بند "پ" اضافه میشن و از ما هم مهمتر میشن و پست های ما رو درو میکنن!!! درس خوندن و دوره رفتن ما محدود به شروع کار نشد و چون پست هامون کاملا تخصصی بود دوره های ضمن خدمت زیادی رو گذروندیم که به خاطرشون مجبور بودیم تهران رفتن و هفته ها دوری از خونواده رو تحمل کنیم. و ای کاش این ها آخر ماجرا بود!!!! هر دو سال یکبار که مناقصه انجام میشه و شرکت جدید میاد، ترس از تعدیل همه مونو به جون هم میندازه!!! جنگ برای بقا!!!! و چقدر من از این بازی تلخ بیزارم!!!! دو ساله پیش، وقتی فقط نویانم دو ماهه بود، حق مسلم من و پسر کوچولوم خورده شد و گفتن اگه نیومدی دیگه نیا!!! نفر جات میذاریم!!! به این بهونه که قرارداد تموم شده!!! و چقدر تصمیم به موندن یا رفتن برام سخت بود. چقدر اون روزها عذاب کشیدم و حالا قراردادی دیگه!!! لبریز از تعدیل نیروی انسانی!!! و یه بازی تلخ که شروع شده و تهش نامعلومه!!!! اولش خوشحال بودم که واحد ما تعدیل نداره ولی طرز تفکر عقب مونده یه عده، آتش تعدیل رو به قلب من هم رسوند!!! واحدهایی تعدیل دارن که نیروی کارشون آقا هستن و امان از تبعیض جنسیتی!!! امان از تصمیم های بی پایه و اساس. لعنت به دید مریض!!! میدونم اگه واحد منم تعدیل داشت حالم خیلی خراب میشد. شاید افسردگی میگرفتم. مدت ها گریه میکردم چون مسیر زندگیم رو به امید آینده ای بهتر تغییر دادم و به هیچ رسیدم!!! ولی الان خیلی خیلی خیلی عصبانیم!!!! چون نگاه جنسیتی و صرفا زن بودن من، منو به سمت تعدیل میبره!!!! چرا؟!!!! من متخصص کاربلد برم که آقایی که هیچی از کار من بلد نیست بیاد جام، چون واحد اون تعدیل داره؟!!!! این انصافه؟!!! من با این همه تخصص و 7 سال سابقه کار و یه دنیا دوره رفته و یه عالمه تشویقی باید برم، فقط چون زنم!!!!!! این ظلم مسلم نیست؟!!!!! این تبعیض جنسیتی نیست؟!!!! چرا کسی که هیچی از واحد من نمیدونه حق داره بمونه تنها چون مرده!!!!!! خدایا تا کی قراره به زن ها ظلم بشه؟!!! تا کییییییی؟!!!!!
اصلا حال خوبی ندارم و تا هر جایی که پام برسه این تبعیض جنسیتی رو فریاد میزنم. دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. حیفه 7 سال از بهترین سال های زندگیم که سعی کردم تو کارم بهترین باشم و بودم. دو سال پیش به بهانه زن بودن و بچه کوچیک داشتن، پستم رو (که پست بالایی بود) ازم گرفتن و حالا...
نمیدونم این حرف ها فقط برای دیدن عکس العمل ماست یا قراره اجرایی بشه!!! فقط میدونم این بار دیگه کوتاه نمیام. اینبار دیگه از حقم نمیگذره. اینبار میخوام تا خوده خدا فریاد بزنم و حقمو بگیرم. این شغل مسیر زندگی منو تغییر داد. من خودمو خوب میشناسم. اگه وارد این کار و چالش هاش نشده بودم الان قطعا دکترامو گرفته بودم و دنبال چیزهای دیگه ای بودم. لعنت به فکر مریض. لعنت به دیدگاهی که زن رو جنس دوم میبینه. لعنتتتتت
کجای دنیا شایستگی آدما به جنسیتشونه؟!!!!! خدایا خودت کمکمون کن. کمک کن کسی بمونه که لیاقت موندن داره. لطفا برام دعا کنین. خواهش میکنم. من حتی یه روز بعد از درسم بیکار نبودم. بیکاری منو از بین میبره. به شدت محتاج دعاهاتون هستم.
امروز 29 خرداد 1395 و نویان من 21 ماهگی رو تموم کرد و پا به روزهای گرم 22 ماهگی گذاشت. 21 ماهگیت مبارک هستی من. عکس بالا مربوط به شب قدره که پسری هم شب زنده دار بود و انگار نه انگار که نیمه شبه!!! شیطونیاش تموم نمیشد!!!
جدیدا عاشق فرش های کوچیک و کناره و... شده. لولشون میکنه، جاشونو تغییر میده! خلاصه ماجرا داریم خخخ
هنوز کار تعمیرات خونه مامان اینا ادامه داره و مامان اینا بعد از خونه ما چند روزی خونه شبنم بودن و حالام خونه مامانی ( مامانه بابا) هستن و نویانی یه مدتیه ساعات اداری میره مهمونی. دیروز 28 خرداد 1396 خونه مامانی خرابکاری کرده بود و شیشه یکی از میزها و لولای میز تلویزیون رو خراب کرده بود! وقتی رفتم دنبالش، نچ نچ کنان منو کنار میزتلویزیون برد و با زبونی که فقط خودش میدونست چی میگه بهم فهموند که خرابکاری کرده!!!! منم حسابی براش توضیح دادم که ایرادی نداره و میدیم بابا مهدی درستش کنه، ولی باید حواست باشه دیگه خراب نشه. پسری هم سرشو تکون میداد و تایید میکرد.
جدیدا مسواک زدن رو با نویان تمرین میکنم. وقتی میرم مسواک بزنم، مسواک نویان هم دستش میدم و در دستشویی رو باز میذارم. نگاه هم میکنیم و مسواک میزنیم. مامان فدای دندون های کوچولوت جیگر من. (البته من مدت هاست بعد از قطره آهن، به نویان آب میدم و بعدش یه دور با دستمال خیس و سری بعد با مسواک انگشتی براش مسواک میزنم)