قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خبر خوش مرا میخواند؟!

همون قدر که تو دو پست پیش ناامید و نگران بودم، الان امیدوار و خوشحالم. آنتی بیوتیک های دوز بالا نویان (فارینات 500، هر 12 ساعت سه چهارم قرص) 20ام دی 1397 تموم شد و ما با یه دنیا نگرانی و البته امید، شنبه 22 دی 1397 راهی شنوایی سنجی نیوشا شدیم. هدا جون (خواهرزاده مهدی و متخصص گوش و حلق و بینی) گفت ازش علاوه بر تیمپانوگرام، نوار گوش کامل هم بگیرین. نوار گوش گرفتن مستلزم همکاری نویان بود و منشی شنوایی سنجی میگفت سنش کمه و بعیده بتونه! ولی هدا جون میگفت رو شناختی که من از نویان دارم میتونه و شناختش درست بود و نویانم تونست و یه دستگاه رقص نور میکروفنی از باباجونش جایزه گرفت. نویان با مهدی وارد اتاق شد و من و مامانم بیرون منتظر نشستیم. ثانیه ها کش میومدن، تپش قلب شدیدی داشتم. گاهی نمیتونستم بشینم و گاهی هم رمقی برای راه رفتن نداشتم!!! سرم منگ شده بود و فقط میگفتم خدایا خودت کمکمون کن. بالاخره اون لحظات زجرآور تموم شد. نتیجه اینکه عفونت گوش راستش که قبلا گرید C بود الان کاملا نرمال شده بود و گوش چپش که گرید B بود الان گرید C شده بود. گفت عفونت برطرف شده ولی هنوز گوش چپش فشار منفی داره! سریع نتایج رو برای هدا فرستادیم و هدا جون گفت که خدا رو شکر فعلا دیگه آنتی بیوتیک نمیخواد. گفت این فشار منفی دیگه مساله حادی نیست، فقط باید هربار که سرما میخوره حتما از نظر عفونت گوش میانی بررسی بشه. فعلا هم اسپری ها و سیتریزین ادامه داده بشه. تا بعد از عید باید بهش زمان بدیم، بعدش دوباره تست بگیریم و ببینیم مراحل بعدی چی میشه. حسم عجیب بود. خیلی خوشحال بودم که بستری و بیمارستان از سرم گذشته ولی اینکه هنوز هم گوش چپش کاملا نرمال نیس، آزارم میداد. به مهدی گفتم نتایج رو به دکتر هما بابایی (فوق تخصص اطفال) هم نشون بدیم ولی خانوم دکتر بابایی گفتن بهتره به متخصص گوش و حلق و بینی نشون بدین! برناممون این شد که یه ویزیت پیش دکتر رضایی (متخصص گوش و حلق و بینی) هم بریم که اگه اونم نظر هدا رو داشت دیگه خیالمون راحت بشه. راستی خانوم دکتر ما (هدا جون) یه دخملی نانازی 5 ماهه بارداره. ایشالا که به سلامتی بیاد بغل بابا و مامان مهربونش.

یه مدتیه که یه دردهای گذرایی تو سینه و زیربغلم حس میکنم. آزاردهنده نیستن ولی نگرانم کردن! کلی دنبال نوبت گرفتن از متخصص غدد بودم که ماشاا اینقدر سرشون شلوغ بود، وقت میدادن برای سال دیگه!!!! بالاخره دیروز، وقتی خیالم بابت نویان یکم راحت شد، به سفارش همکارم، رفتم مطب خانوم دکتر آرزو خوش کردار(متخصص داخلی) و اونم برام سونو نوشت. حالا کی غول سونو رو پشت سر بذاره؟!!!! دکتر سپیده سیامکی که برای زودتر از فروردین وقت نداشت!!! حالا دفترچمو دادم به بابا ببینم میتونه جایی زودتر نوبت بگیره یا باید تا فروردین صبر کنم!!!!



این غروب زیبا مربوط به غروب جمعه 21 دی 1397 و باغ دوست داشتنی باباست. جمعه نهار عمو بهرام و خانومش(دوست قدیمی بابا و عمو دوست داشتنی ما) و مامان بابا رو نهار دعوت کردم باغ و جاتون خالی، خیلی بهمون خوش گذشت(شبنم و سعید و کارن جونم اهواز بودن).

اینم دوست دارم بگم که، ممنون بابت پیشنهاد ها و همدردی هاتون. این مدت خیلی بهم ریخته بودم. ممنون که تحملم کردین.

بعد نوشت: بالاخره رفتم سونو. خدا رو شکر چیزی دیده نشد. فقط، حالا علت اون دردا چی بود؟!!!!!!!!!

خستم خیلی خستم

امروز ازون روزاست که دلم میخواد داد بزنم، بلند بلند گریه کنم تا سبک شم. ازون روزایی که دلم به اندازه تموم دنیا تنگه. اینقدر اشک هام رو زندونی کردم و بغض هامو قورت دادم که دیگه رمقی ندارم. دیگه تحملم تموم شده. میدونم چیزی نیست. میدونم غصه من در برابر غصه مادران اوتیسم، مادران با کودکان بیماری خاص هیچه، میدونم. ولی منم اعتراف میکنم کم آوردم. خستم، بیشتر از توانم خستم.پنج روز بعد از اون ده روز خوردن دوز بالا آموکسی سیلین و آموکسی کولاو(چهارشنبه 5 دی1397)، وقتی امید داشتیم که جواب داده و منتظر بودیم دوره اسپری بینیش(نازونکس) هم تموم شه تا دوباره بریم تیمپانوگرام از گوشش بگیریم، پسرم دوباره نیمه شب با تب و شکایت از گوش درد بیدار شد و تمام امیدهامونو ناامید کرد. وقتی دکترش گفت تا 14 روز دیگه قرص قوی تر(فارینات 500، هر 12 ساعت دو سوم قرص) باید مصرف کنه، و این قرص که باید حل میکردیم و بهش میدادیم و مزش تلخ تر از زهرمار بود(خودم امتحان کردم، چند بار اوق زدم، واقعا فاجعه بود)،وقتی دکتر گفت اگه اینم جواب نده باید بستری بشه و اگه بستری هم جواب نده باید بیهوش شه و براش وی تی بذارن، همش با خودم تکرار کردم که چیزی نیست ، میگذره، خوب میشه. وقتی پسری حاضر نمیشد قرصشو بخوره و دو روز گریه کرد، وقتی من و مهدی تصمیم گرفتیم بیخیال روح و روان و بحث های روانشناسی بشیم و دست و پاشو بگیریم و به زور تو حلقش بریزیم همش به این فکر میکردم که خوب میشه، درست میشه. اما امروز واقعا روحیم رو از دست دادم. دیشب دوباره نویان تب داشت! با شیاف و پاشویه هم به سختی پایین اومد. خوابم نمیبرد. نگرانی ولکنم نبود و الان من یه مادر خستم. 5 روز ازون 14 روز گذشته و 9 روز دیگه باید قرص مصرف کنه ولی من خودمو باختم!دنبال دکتر خوب تو کرمانشاه یا تهران، نت رو زیرورو کردم. هزار بار به خودم تشر زدم که چیزی نیست!ولی انگار یهو ویران شدم!!!به عقب نگاه میکنم. از تعطیلات نوروز 97 همش مریضی همش مریضی!!یا من یا نویان یا مهدی.اونم چه مریضیایی!!!یکی از یکی ناجورتر!!!دیگه خسته شدم. دیگه روحیمو باختم.دیگه طاقت ندارم. به یه فرجه احتیاج دارم، یه استراحت چند ماهه!!!توقعم زیاده؟! آره شایدم پر توقعم!!!اون مادری که دلبندش اوتیسم داره، یا شیمی درمانی میشه یا... کدومشون وقت استراحت دارن ها؟!دقیقا کدومشون؟! خدایا خودت بهمون کمک کن. کمک کن بتونم قوی بمونم. کمک کن پسرم سلامتیشو بدست بیاره. خدایااااا....

یلدا، بهانه ای برای یک دقیقه بیشتر دوست داشتن همدیگر


نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا و هر جشن دیگه ای که ریشه در فرهنگ غنی سال های دور ایران داره، به شدت برام باارزشه و تمام سعیم رو میکنم که به بهترین شکل برگزارش کنم.امسال تصمیم گرفتم تم انار رو برای یلدای نویان درست کنم. این بود که نمد و نگین خریدم و با کمک شراره این تاج و کراوات اناری رو درست کردیم و قراره شاپسرم پادشاه انارا بشه. خخخخ



مهدکودک هم قرار بود براشون جشن یلدا بگیره. هر کلاس هم مسئول تامین یه چیزی بود. به ما هم گفته بودن یکم نخودچی کیشمیش و بادوم زمینی همراه بچه ها بفرستیم. منم یهو به سرم زد که براش تزیینش کنم و با وسایلی که تو خونه داشتم، اینو درست کردم که ظاهرا خلاقیتم مورد عنایت قرار گرفته بود و تو تزیین میز جشنشون ازش استفاده کردن. عکس تکی هم ازش گرفتن خخخخخ



اون روز کلی فکر کردم که نویان چی بپوشه!!! از یه طرف دوست داشتم لباسش یلدایی باشه و از طرف دیگه نمیخواستم تاج و کراواتش رو تنش کنم. چون نمیخواستم خیلی متفاوت با بقیه بچه ها باشه و بچه های دیگم دلشون بخواد و ....

خلاصه با خودم گفتم یه لباس شیک تنش میکنم بدون تم. نویان و مهدی خوابیده بودن، ساعت 12:30 شب بود که یهو به سرم زد دوتا انار کوچولو رو بلوزش کار کنم. بدیو بدیو و بی صدا ابزار کارم رو آوردم و نیم ساعته بلوزش رو یلدایی کردم. حالا هم لباس پسرم تم یلدایی داشت، هم خیلی جلب توجه نمیکرد که بقیه بچه ها هم دلشون بخواد. این بلوز رو با یه ژیله شلوار تنش کردم و فرستادمش جشن یلدا مهدکودک باران. نویان میگفت زهرا جون بهم گفته چقدر لباست قشنگهههه



این عکسام که میبینین مربوط به دوشنبه 26 آبان 1397 و جشن یلدا مهدکودکه. اون روز عمونارنجی و ننه سرما هم اومده بودن مهد و کلی برنامه شاد برای بچه ها برگزار کرده بودن. خدا رو شکر ظاهرا به بچه ها هم خوش گذشته بود.



اینم نخودچی کیشمیش تزیین شده من و میز یلدا مهدکودک



آخر جشن هم به هرکدوم از بچه ها یکی از این گیفت های انار داده بودن. یه انار سیبیلو هم نصیب پسر من شده بود.



مثل همیشه، قرار شب یلدا و خونه پر محبت مامانی(مادربزرگم). همه رو شام دعوت کرده بود. یه شب خوب و پر از شوخی و خنده. حافظ خونی و یه دنیا خاطره. یادش بخیر، وقتی خواهرام و پسرعموم دانشجو بودن و پیشمون نبودن، به نیتشون حافظ باز میکردیم و زنگ میزدیم براشون میخوندیم. چقدر زود بزرگ شدیم!



اینم گل سینه اناری ایه که برای خودم درست کردم و رو لباس مشکی پوشیدم.



مثل هر سال، هرکسی یه چیزی درست کرد و با خودش آورد. منم امسال ژله هندونه ای درست کردم. درست کردنش هم خیلیییی راحته. فقط برای دونه هاش از چیپس شکلات استفاده کردم و خیلی خوب بود، چون آب نمیشد که رنگ ژله رو بهم بریزه.قالب مخصوص(شبیه شیروونیه) میگیریم و یکم ژله قرمز(هندونه) میریزیم و میذاریم یخچال تا ببنده، وقتی خودشو گرفت، چیپس شکلات ها رو روش میریزیم و کل ژله قرمز رو میریزیم تو قالب(برای اینکه شکلات ها وسط ژله قرار بگیرن)، بعد ژله آلوورا رو که با بستنی آب شده قاطی کردیم میریزیم و در نهایت هم ژله سبز(طالبی) رو میریزیم. بعد از برگردوندن هم، با همون چیپس شکلات تزیین میکنیم.



"یلدا" می رسد تا با نفس هایِ زمستانی و سردش ، آدم ها را برایِ گرم شدن ، به هم نزدیک کند ، که کینه ها را بشوید و دل ها را صاف تر از همیشه کند .

و چه می چسبد نوشیدنِ یک استکان چایِ داغ ، در شبی سرد و برفی ، وقتی عزیزترین هایِ زندگی ات کنارت نشسته اند و با تماشا و همصحبتیِ شان ، عشق می کنی ...

وقتی با یک دقیقه زمانِ اضافه ؛ یک عمر خاطره ی خوب برایِ روزهای دلگیری ات پس انداز می کنی و هرکجا که تنها و بی پناه شدی ، یادت می افتد ؛ تو کسانی را داری که به اندازه ی تمامِ دانه هایِ برف ، برایت آرزوهایِ خوب دارند ، و دلگرم می شوی به حمایتِ آنهایی که دورند و از هرچه نزدیک است ، به تو نزدیک تر...

یلدا یعنی ؛ آدم ها برایِ سلامتِ نفس و جانشان و برایِ زنده ماندن؛ "عشق" می خواهند ، و شاید ناب ترین حالتِ عاشقی ، از سمتِ کسانی باشد که کنارشان قد کشیده ای و جزءِ لاینفکِ بهترین خاطراتِ تواند . همان ها که با گرمیِ حضورشان ، جهان را جایِ بهتری می کنند برایِ زیستن ...

یلدا یعنی ؛ قدرِ با هم بودن ها را بدانیم ، که بیشتر کنارِ هم باشیم ، که حواسمان به ناب ترین هایِ زندگیِ مان باشد !

ای کاش هیچ خانه ای خالی از عشق نباشد و اهالیِ خانه ، هرکجا که هستند و هرکجا که می روند ؛ شاد و خوشبخت باشند ،

که شاد بودن ، حقِ هر آدمی ،

و گرم ماندن ، حقِ هر خانه ای ست.

یلدایتان اهورایی



و در نهایت سفره شب یلدا خونه مادربزرگ. مثل همیشه حسابی به همه مون خوش گذشت. امسال نویان کلییی شیطونی کرد و به زور راضی شد که ازش عکس بگیریم. کلا دوست داره همش عکاس باشه.یه شعر شب یلدا خیلی خوشگل هم یاد گرفته عشق جان. یه غزل حافظم که بلد بود، خلاصه حسابی دلمونو برد.



و فال حافظ امسال من:

"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد..."

کلی اذیتم کردن که از قبل نشون کرده بودم و ... ولی خداوکیلی هیچ تقلبی در کار نبود...

دغدغه ی تازه!!!

جونم براتون بگه که ما دوباره درگیر داروبازی و مریضی نویان شدیم ایندفعه خیلی جدی تر و با استرس بیشتر!!! دوشنبه هفته پیش (19 آذر 1397) نویان رو بردیم حموم. شبش با گریه و شکایت از اینکه گوشم درد میکنه بچم بیدار شد!!! دیگه کلافه شده بودیم. مهدی طبق معمول با هدا جون (خواهرزادش که متخصص گوش و حلق و بینیه) مشورت کرد و هدا گفت ممکنه عفونتی باشه که با گوشی پزشکی دیده نمیشه و بهتره بریم پیش یه شنوایی سنج و از گوشش "تیمپانوگرام" بگیریم.ما هم معطل نکردیم و بیستم آذر 1397 رفتیم "کلینیک شنوایی سنجی نیوشا" و آزمایش رو انجام دادیم. متاسفانه شنوایی سنجی گفت پشت پرده گوشش به خصوص گوش چپش عفونت داره و حرکت پرده رو  کم کرده، که البته گفت رو شنواییش تاثیر چندانی نداره. بهم گفت از نظر لوزه سوم بررسیش کردین؟! ممکنه از لوزه سوم باشه!!!! خلاصه با یه دل خون و فکری آشوب از شنوایی سنجی زدم بیرون!!! خدای من چقدر بچه بزرگ کردن سخته!!!! یادم افتاد که تو نوزادیش هم همین گوش چپش فشار منفی داشت!!!! نتایج رو برای هدا فرستادم و اونم گفت مشکوک به داشتن لوزه سومه!!! که البته فعلا درمان دارویی میکنیم، هر 8 ساعت 4 سی سی "کوآموکسی کولاو 312" و 7 سی سی "آموکسی سیلین 250"(ترکیب این دو برای جلوگیری از بهم ریختگی سیستم گوارش بچست) و شربت سرماخوردگی برای خوابوندن التهاب و هر 12 ساعت یه پاف اسپری نازونکس در هر سوراخ بینی!!! اگه جواب نداد باید جراحیش کنیم که البته هدا میگه عمل سختی نیست ولییییی امان از دل مادر که طاقت خار رفتن به پای بچه شو نداره.اون شب یه دنیا غصه خوردم و گریه کردم ولی چه میشه کرد؟!!! باید قوی بود. مادر ضعیف به هیچ دردی نمیخوره!!! خدایا دل مادرایی رو که بچه هاشون بیماری خاص داره چه طور آروم میکنی؟!!!! خیلی خیلی خیلی سختههههههه.

دوباره دارو و دوباره سر و کله زدن با نویان!!! گاهی کم میارم عصبانی میشم و مثل همیشه عذاب وجدان میگیرم!!! این دوز بالا، رو اخلاق نویان هم به شدت اثر گذاشته!!!! خیلییییی بی اعصاب شده!!!! دو روزه که به شدتتتت پرخاشگر شده، به کوچکترین بهونه قشقرق به پا میکنه، گریه میکنه. شنبه منم دیگه گریه افتادم!!! مهدی هم نبود و به شدت احساس ضعف میکردم ولی از همون روز باز عزم خودمو جزم کردم. بچه مقصر نیست، باید با آرامش باهاش برخورد کنم و مثل همیشه هرچی من آرومتر برخورد میکنم نویان هم آرومتر میشه.البته با مربی مهدش هم صحبت کردم که نکنه مشکلی با مهد و بچه ها داره.زهرا جون هم گفت به شدت حساس شده!!!حتی کسی کنارش میشینه گریه میکنه که بعد سریع میارمش پیش خودم و آروم میشه!!!نمیدونم چشه!!!ولی مهد رو دوست داره. ممکنه به خاطر کارنم باشه!!!وروجک به شدت شیرین شده و کلی جلب توجه میکنه. با اینکه من و مهدی خیلی حواسمون هست که نویان حساس نشه ولی نمیتونیم به بقیه بگیم برای کارن ذوق نکنن!!! در اولین فرصت تصمیم دارم پیش یه روانشناس کودک برم، ترجیحا اگه بتونم از روانشناس مهدشون وقت بگیرم. دعا کنین که بچم حالش روبراه بشه. باید تا ده روز این داروها رو بخوره و بعدش دوباره تیمپانوگرام بده. تا حالا دو شیشه آموکسی سیلین و یه شیشه و نیم آموکسی کلاو خورده!!! دلم برای بچم میسوزه. فقط از خدا میخوام سلامتی کامل بهش بده. 

همون روز که بردمش شنوایی سنجی، پیش یه اپتومتریست معروف هم رفتم و گفتم میخوام معاینش کنین. خانوم "ماندانا محمدیان" هم با دقت و آرامش معاینش کرد و خدا رو شکر گفت همه چی خوبه و فعلا خیالمون بابت چشمش راحت شد.



کوکو هایی که میبینین یه کوکو من درآوردیه بهش میگیم "کوکو گوشت نخود" نویان قبلا خیلیییی آبگوشت دوست داشت ولی چند وقته که اصلا خوب نمیخوره!!! منم گوشت نخودش رو تخم مرغ میزنم و سرخ میکنم و نویان خیلیییی دوسش داره. حالا برای اینکه مصرف حبوباتش رو بالا ببرم، نخود و لوبیا چیتی و عدس رو با سیب زمینی و گوشت و پیاز و لیمو امانی (به همون سبک آبگوشت ) پختم، بعد کوبیدمش، تخم مرغ زدم و سرخش کردم. خدایی خیلی خوشمزه شد.

یه چیز دیگم که دوست دارم در موردش بنویسم سطح زبان نویانه. تو یه لایو از "مژده شاه نعمت الهی" که با یه زبان شناس برگزار شده بود در مورد کودک دو زبانه، شنیدم که بهتره بچه از همون سن کم، در معرض زبان دوم قرار بگیره. چون امکان تیچر گرفتن برامون نبود، تصمیم گرفتیم وقتی میره حموم، مهدی باهاش انگلیسی صحبت کنه، طوری که انگار تو حموم، مهدی اصلا فارسی بلد نیست. این روند چند وقتیه ادامه داره و خوشبختانه پیشرفت نویان محسوسه و حرف های مهدی رو متوجه میشه. چند روز پیش به من میگه close your eyes  و خدا میدونه چقدر ذوق زده شدم. رنگ ها (آبی، سبز، قرمز، زرد، مشکی، سفید، بنفش، صورتی، نارنجی و قهوه ای) رو بلده. چندتایی هم حیوون و میوه مثل ماهی و سیب و ... رو میگه جمله هایی مثل what color is it و whats this و ... رو متوجه میشه و با it is... جواب میده. be quite please رو که مدام تکرار میکنه خخخخ. خلاصه که پیشرفت زبانش خیلی خوبه. البته تو مهدکودک هم مربی زبان دارن و "سارا جون" دو روز در هفته میاد و به زبان انگلیسی باهاشون بازی میکنه و کلمات و حروف رو یادشون میده(با همون متدی که مهدی تو حموم کار میکنه، انگار که ساراجون هم اصلا فارسی بلد نیست).

یه چیز هیجان انگیز دیگه اینکه پسرم یه غزل حافظ رو حفظه   تو مهد، کلاس حافظ خوانی دارن، اونم فعلا یه غزل رو حفظ کرده. بمونه که کلی از کلماتش رو اشتباه تلفظ میکنه که بهش خرده نمیگیرم معنیشونو نمیدونه و طبیعیه. 

علاوه بر حافظ هم کلییییی شعر دیگه بلده "فصل پاییزه"، "آتشنشان"، "بقالی" و ... که به روش زهرا جونش تنبک میزنه و میخونه.بعد هم که خوندنش تموم میشه باید دقیقا مثل زهرا جون تنبکش رو بالا بذاره خخخخخ

کارن، گل یکساله خاله


یکسال شد قشنگ خاله!!! یکسال گذشت از اون روز قشنگی که پا به زندگیمون گذاشتی. از اون روزی که روحی جدید و امیدی تازه به زندگیمون بخشیدی. اون کارن کوچولو با یه دنیا نیاز، که دل درد های کولیکی آرومش نمیذاشت، الان راه میره و دل میبره. قشنگم کاش میدونستی که چقدر دلم میخواد جور دیگه ای برات خاله گی کنم!!!!یه جور بهتر، عمیق تر. کاش بفهمی که بعضی وقت ها چقدر بیتاب بغل کردن و بوسیدنتم. عزیز دلم فقط بدون که خاله هر کاری میکنه به خاطر تو و نویانه. چون نمیخوام حس حسادت و رقابت تو نویان زنده بشه و از ته دل میخوام که بهترین پسرخاله های دنیا برای هم باشین. کاش خاله شدن رو قبل از مادر شدن تجربه میکردم و با خیال راحت تموم عشقمو نثارت میکردم. فقط بدون که عاشقانه دوست دارم و بهترین ها رو برات آرزو میکنم. امیدوارم که غنچه های لبخند مهمون همیشگی لبهات باشه. عزیزدلم تولدت مبارک.



جشن تولد گرفتن برای شبنم خیلی سخت بود!!! البته شایدم یه جورایی حق داره!!! کارن بیش از حد بهش وابستس و وقتی شبنم هست پیش هیچ کس حتی باباش نمیمونه و شبنم باید دائم یا بغلش کنه یا کنارش راه بره. این بود که جشن تولدش رو تو home cafe گرفتن که اتاق تولد داشت و خدایی هم راحت برگزار شد. تم تولدش هم مک کویین بود که کارن عاشقشه. البته جشن تولدش رو 11 روز زودتر گرفتیم. چون شراره و مامان سعید 15 آذر 1397 کرمانشاه بودن و این شد که ما زودتر رفتیم پیشواز تولد. 



صبح تولد هم رفتیم آتلیه و با این کوچولو یک ساله کلی عکس گرفتیم. البته قرار بود از نویانم عکس بگیرم که نمیدونم چش بود، اصلا نمیموند و قرار شد یه هفته تنها ببرمش. آتلیه شکلات کرمانشاه، یه آتلیه مخصوص کودکه و کلی تم و ... داره. هنوز کار نهاییش رو ندیدم ولی به نظر خوب میاد. بمونه که پرسنلش بهم گفتن پنجشنبه بعد، ساعت 10:30 صبح برای گرفتن عکس های نویان برم. منم بدیو بدیو رفتم بعد بهم گفتن کی ؟!!! کجا؟!!! خلاصه بعد از کلی گشتن فهمیدیم که ای دل غافل، برای پنجشنبه 29 آذر 97 بهمون وقت دادن و ما یه هفته زودتر، 22 آذر رفتیم!!! البته تم یلداشونو چیده بودن و ما از نویان و کارن عکس یلدایی گرفتیم.